golnarm
پسندها
4

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فارغ از وصل شدم در پی عصر شدم
    چون غروب رفته بود شاد از شب شدم
    نگاه از دل امد وبا نگاهش گفت از فریادش ، در فریادش سکوتی نهفته بود که شنوندگان گریستند به حالش
    حالش رنجی رابا خود حمل میکرد که سالها برایش ارمغانی بود از غم
    تا الان من داشتم به سوال های شما جواب میدادم حالا اگه ممکنه شما هم به سوالهای من جواب بدین
    اهل کجایین
    چندسالتونه
    البته یه اسم هم بهم بگین که با اون صداتون کنم میتونه مستعار باشه
    ولی اون دوتای دیگه رو اگه میخواین دروغ بگین هیچی نگین بهتره
    ببخشید دوباره مزاحم میشم میخواستم بپرسم شما امسال امتحان کارشناسی ارشد دادین؟اگه دادین چطور بود امتحان؟
    شما سرورین تو این دنیا فقط شما سراغی از من میگیرید
    اره دولتی امتحان دادم البته مرمت
    امتحان هم بد نبود یعنی اسون بود وبدیشم اینه که برا همه اسون بود منم خونده بودم حالا ببینیم روزگار چجوری ورق میخوره
    میدونم میخوای بپرسی چرا مرمت
    اخه این رشته رو دوست دارم
    سلام
    کجایین؟چرا خبر نمیگیرین؟حتما سرتون خیلی شلوغه؟خب باشه منم مزاحمتون نمیشم،خداحافظ
    بازم سلام
    دسترسی به اینترنت نداشتم
    موضوع طرح3 این ترمم موزه هستش میتونم ازتون بخوام که بهم کمک کنین؟آخه خودم تو اینترنتو برای اینکه ایده بگیرم گشتم ولی چیز جالبی پیدا نکردم


    اگه کمکی از دستم بر بیاد خوشحال میشم
    در رابطه با موزه تون چندتا سوال داشتم
    1 . موزه مربوط به چیه (فرش ، معاصر ، باستانشناسی .............)
    2. کجا قرار ساخته بشه یعتی سایتت چطوریه شهری که باید تو اون طراحی کنی کجا هست
    3. عناصری که دور اطراف سایتت هست چیه ممکنه بازار سنتی باشه ممکنه حمام باشه شایدم یک جایی رو به اینده
    اطراف سایتت رو برسی کن
    برام بفرست
    سلام حال شما خوبین؟چه خبر؟
    خب حالا اگه فضولی نباشه میتونم جواب سولامو بدونم؟
    اگه دوس دارید برام از خودتون و زندگیتون بگید،دلم میخواد ازتون بیشتر بدونم
    راستی پروژه ی ترم قبلتون چی بود؟چرا 15،5 شدین؟

    سلام
    موضوع ترم قبل پروژم ترمینال بود نمرم بد نشد
    خیلی زیاد روش وقت نذاشتم همین برام بسته
    راستی شما حاضر نیستین از خودتون بگین حتی بگین اهل کجایید هرچند دیگه مهم نیست
    در رابطه با من ادمک تنها کافیه البته فکری خیلی تنهام شاید برمیگرده به عقاید مسخره خودم
    ادم شوخ طبعی در ظاهر
    ادم خوش سفر
    ادم که تنهایی رو به همه چی ترجیح میده
    ادم مزخرف
    ادمی که رفیقاش از کفاش شروع میشه تا استاد دانشگاه
    خلاصه ........
    حداقل بگین چند سالتونه
    از درون شب به تو نگاه میکنم دلی میبینم که اسمانیست
    اسمانی میبینم که از ان نگاه کردنش سهم من است
    سلام
    دیروز تحویل پروژم تموم شد نمرم شد15.75
    اومدم توباشگاه پیامتو خوندم چون نوشته بودی که تا اسفند نیستی جواب ندادم البته وقتش رو هم نداشتم خلاصه ببخشید
    خوب از خودت بگو
    راستی شما تاج سری مزاحم منم که وقت شما رو میگیرم
    سیگاری بر لبم وبه دنبال دلی برای در دل
    گویا همگان مرا باچشم شب میبینن ولی افسوس که در شب ستارگانی وجود داردکه درخشانی خود را به رخ همگان میکشند ولی انها نمیبینند ، اکنون دلی یافتم که او درد مرا میداند با نبودنش نبود خودرا احساس میکنم
    یاد دارم روزگاری را که برای دیدنش به خلوتگاه خود میرفتم از او خبری نبود ومن هم فقط ارزوی بودنش را میکردم
    دیگر شب نبود من هم از سیاهی بیرون امده بودم این بار خود رادرستارگانی یافتم ولی به بیرون که مینگریستم همان سیاهی را دیدم
    میخواهم ترکوطن گویم وسوی دیاری نا اشنا رو شاید که ندیدن راه چاره ام باشد به یاد شعر سهراب که میگفت
    هرکجا هستم باشم.............اسمان مال من است
    www.kolbehhh.blogfa .com البته تا هفته اینده سایت درست میکنم به اسم هفت شهر
    یه سری به وبلاگم بزن ونظرت رو بگو
    ببین من دوست دارم زندگی کنم البته زنده ام ودوسش دارم هرچی که برات نوشتم بازخوردی از گذشتمه
    الاان باهاش کنار اومدم فقط خاطرش مونده که اونم مهم نیست
    درسته که همهمون ایرانی هستیم همینجوری میخواستم بدونم از رو کنجکاوی حالا هرموقع دوست داشتی میتونی بگی
    احساس میکنم میشناسمت
    قبلا گفته بودی اصفهان میخونی خوب منم حساب میکنم اصفهان می خونی
    سلام
    مهم نیست که همدیگر ندیدیم
    خودت گفتی جوری دلت برا من تنگ شده
    دل اگه به یکی عادت کنه دیگه به دیدن فکر نمیکنه
    شبهایی را دپی یک صدا بود م نمیدانستم که چیست یا کیست
    اسمان نبود زمین نبود انسان نبود
    ندایی بود که نمیدانم در پیش شبها را به قبل از طلوع می رساندم از من فرار میکرد پشیمان بود از بامن بودن
    اگرمیدانستم دلیلش را پی او را نمیگرفتم چه روزهایی که برای یافتنش بر روی نیمکتی که پایه هایش تا در رفتن فاصله ای نداشت به نا امیدی به انتظارش نشستم
    چه روزهایی که با گرسنگی دست وپنجه نرم میکردم وشکم خود را ازروی نداری به روزه محکوم میکردم
    چه روزهایی که اسمان برایم شب بود
    چه روزهایی که از فقر پاهای خود را به ورزش تشویق کردم
    وچه روزهایی ..........
    ولی افسوس که حاصلش فراق بود
    افسوس که دلیل جدایی رانفهمیدم
    افسوس که چهره اش بر چشمانم حرام شد
    افسوس که ........................
    من فقط زنده ام
    سکوت شب را فرا گرفته بود من به دنبال زیبایی میگشتم در سیاهی سفیدی نمی یافتم
    ناگهان زیبایی از پشت سر صدایم کرد . به اونگاه کردم
    زیبا بود اما دلش، ندایش خبر از حال درون او میداد دلساده بود شیله وپیله ای درکارش نبود او مرا دعوت کرد ومن پذیرفتم وقتی به منزلگاهش رسیدیم به سراغ اجاق سیاه قشنگی رفت که دوده اتش رنگ شب را برای او پیداکرده بود
    ولی من به او خیره شدم تا بیشتر زیباییش را ببینم
    که ناگهان از خواب پریدم ودر دفترچه ام نوشتم خدا زیباست وزیباییها را دوست دارد
    من نا امید نیستم یه چیزایی ازارم میده در دل کردن برا سبک شدن من که خودم سبکم وکسی نمیتونه برا کاری انجام بده
    اگه شما هم با من برخورد داشته باشید فکر میکنیدکه من هیچ غمی تو دنیا ندارم چون اگه دردی هم داشته باشم مال خودمه
    اصفهان جزئی از این مملکت
    دوست داشتم بدونم کجایی هستین
    مجتبی متولد 63 داشجو
    البته شرمنده
    میتونی از خودت بگی که کی هستی چند سالته و کجایی هستی
    خدبود ودگر هیچ
    بازهم شب بود درشهر ول وله ای بپابود ، میگفتند عاشقی به شهر امده ، پس باز خلوتگاه خودبیرون امدم تا عشق راببینم ، شهررا زیر رو کردم کسی را نیافتم ، در راه برگشت به خانه بودم که بارانی شروع به باریدن کرد نم نمک پایین می امد دوباره برگشتم ، شنیده بودم که عاشقان در زیر باران عاشقند
    بازشروع به جستجو کردم بازهم نیافتم
    به میخانه رفتم اورا نیافتم به معبد رفتم بازنیافتم خلاصه هرجا که بوی عاشق میداد رفتم ولی .......
    تا اینکه برای استراحت به قهوخانه رفتم درگوشه ای نشستم قهوخانه شلوغ بوذ وصدای خنده ای توجه مرا به خود جلب کرد جوانی خوشحال خوشتیپ و... را دیدم از صاحب خانه پرسیدم او کیست
    گفت عاشق است
    در حیرت ماندم که یا او عاشق نیست یا عاشقی دوروغ است
    گفته بودند عاشق روزگار خوشی ندارد
    ببینین به جای اینکه این پیامو برای شما بفرستم برای خودم فرستادم
    سوال این بود که گفتین کسوکار زیاد دارید،خب چرا باهاشون دردو دل نمیکنین؟
    اگه فضولی نباشه میتونم بپرسم کسو کارتون کین،و منظورتون از کسو کار کیه؟
    گفتم که رفیقای خیلی زیادی دارم از کفاش شروع میشه تا پیرمردی کهفاصلش تا ازراییل دوقدم
    همه هستند ولی من کمتر از اونام . از لحاظ فکری تنهام
    کسو کار زیاد ولی همفکر وجود نداره نه اینکه من خاصم نه اونا......
    بله درسته و خدایی که دراین نزدیکیست و این خدا از هر کس دیگه به آدم نزدیکتره و انسان میتونه راحت باهاش حرف بزنه،خوش بحالتون که میتونین راحت با خدا حرف بزنین
    ببخشید به نظرتون من زیاد ازتون سوال پرسیدم؟ من فکر میکنم منظورتون از کسایی که همش حرف میزنن منم
    شاید حق با شماست که زیادمزاحمتون شدم.
    به نظر من حرفای شما به یه فرد عادی نمیخوره، شما حتما خیلی آدم فعال و کوشا در عین حال ساکت هستین و زیاد با افراد حرف نمیزنین
    کردم ببخشید ولی من از نوشته هاتون خیلی خوشم اومده

    سلام
    سوالتون رو دوست دارماگه جوابی هم ندید مثل قبل خودم براتون پیغام میزارم
    هیشکی تا الان نتونسته مزخرفای منو بخونه بجز اینکه منو نشناسه
    پس نه من شما رو میشناسم نه شما منو میشناسین
    بعد من کیم که بخوام درمورد شما صحبت کنم نفرمایید این حرف
    3 منم مثل بقیه ام فقط تفکرات مسخره ای دارم حلا خدا روشکر که یکی پیداشده و داره چوبکاری میکنه
    4 نوشته هام بازخورد تفکراتمه وگفتم که تفکراتم مسخره است
    شما با چشم دل میخونید چون اینم از داغ دل نوشته شده شما خوشتون میاد
    شما گفتین خیلی کسو کار دارین،خب چرا با اونا حرف نمیزنین؟
    اگه فضولی نباشه منظورتون از کسوکار کیه؟
    وخدایی که در این نزدیکیست
    شبهایی را در دل شب میان مردگانی زنده بودم یا شاید من مرده ، انها زنده بودند خلاصه باهم بودیم ولی نبودیم
    انها خدایی از روی ترس میپرستیدند
    ولی خدا را دوست داشتم
    انها روز را به خاطر سفیدیش دوست داشتند ولی من سیاهی شبرا ف اخر در سیاهی سفیدی معنای دگر دارد
    خلاصه انسان بودیم اما جوری دیگر
    انها ترجیح میدادند فقط زنده باشند ویاشایدم خوش ، ولی قصدزندگی کردن داشتم ، زندگی کردن در دوره ای که گوسفند بودن افتخار است سخت است
    ولی باید گذاشت وگذشت
    انها میترسیدند زندگی کنند ومن که زندگی میکردم مصلوب شدم .....
    ببخشید اگه پررویی نباشه خب چرا حالا اسمتونو گذاشتین آدمک تنها؟
    مگه شما کسیو ندارین که باهاش دردودل کنین؟
    هرانسانی برای آرامش خودش کسیو انتخاب میکنه که باهاش دردودل کنه.مگه شما این کسو ندارین؟ :question:
    اول که اختیار دارید
    دوم ادمک تنها
    یه موقع هست که تویه جمع خیلی بزرگی هستی وهمشون رو دوستشون داری ولی از نظر عقاید باهم اختلاف داری
    میشه یکی رو پیدا کرد که با تو یکی باشه ولی تنهایی روح از تنهایی جسم خیلی ازار دهنده تر
    فعلا برا ارامش کسی رو پیدا نکردم فقط خودم هستم وخلوتگاه دل خدایی که فقط مال خودمه ویه اسمون شب
    دیگه کسیرو ندارم با اینکه خیلی کس وکار دارم
    توی یکی از نوشته هاتون نوشتین چشم به افق های دور دوخته ایم تا بسازیم فردایی بهتر از امروز ولی افسوس...
    چرا افسوس؟ شما که گفتین امید دارین؟
    هرآدمی باید به آینده و فرداها امید داشته باشه و مطمئن باشه که فرداش بهتر از امروزشه
    امید داشتن به تنهایی فایده ای نداره افسوسش می رسه به متعصبهای نادون که فقط حرف میزنن نمیدونن چی میگن فقط حرف
    سلام چندتا سوال داری از اخر مینویسم
    سلام آقای هیچکس و همه کس،خوبین؟چه خبر؟
    گفتین قلمی دارین که مینویسین!یعنی شما شعر میگید؟خیلی جالبه:victory:
    حتما این متنای قشنگیم که مینویسینو خودتون از ذهنتون مینویسین،یعنی شما یه نویسنده این؟
    اول که بعضی هاش از حسین پناهی ویا دکتر شریعتی
    ولی بیشترش فی البداهه است یعنی میشینم پای رایانه وذهن شروع میکنه به دستور دادن به دست ، البته بعضی موقع ها دل خودش دست راه میندازه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا