هیچی بابا
خسته و کوفته از شرکت میری خونه ، میبینی مامانت یه گردان مهمون دعوت کرده که تازه ساعت 9 شب میرسن
تا یک نسشته بودن ور ور می کردن و من بیچاره هم هی چرت زدم
صبح هم بابام واسه خودش راحت گرفت خوابید و منو نرسوند مترو
آژانش هم ماشین نداشت
مجبور شدم با تاکسی بیام
هیچی هم نخوردم
گشنمه
سردم هم شده بود
الان هم که خوابم میاد
توی مترو هم یه پیرزنه نشسته بود کنارم که به مدت 37 دقیقه تمام درفشانی فرمود
الان هم منتظرم رئیس بیاد خرخره شو بجو ام تا یه کم حرصم خالی بشه