هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند ...
می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی ...
هنوز
به زندگی عادت نکرده است ...
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند
تمام زمین را
دور می زند
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند ومي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟ از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
وقتي جهان از ريشه جهنم
وآدم از عدم،
وسعي از ريشه هاي ياس مي باشد؛
وقتي يك تفاوت ساده در حرف
كفتار را به كفتر تبديل مي كند
بايدبه بي تفاوتي واژه ها و
واژه هاي بيطرف مثل نان دل بست!
نان را از هر طرف بخواني نان است.