سالها دل طلب جام می از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش ز پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
آنکه چون غنچه لبش راز حقیقت بنهفت
ورق خاطر ازین نکته مجشا میکرد