samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گفته اي بنْويسم آرامت كنم

    مي نويسم تا كه شايد با كلامي آشنا

    - شادت كنم

    دردهاي زندگي را با تمام ِ بي ثباتي

    - از دلت بيرون كنم

    مي نويسم تا بگويم

    من نگاهت را ستايش مي كنم

    در نمازم حرفهاي ساده ات را

    - قبله گاهم مي كنم

    در ميان نا اميدي

    حرفهاي بودنِ قلب ِ تو را فانوس ِ راهم مي كنم

    در دعايم بر دو دست ِ پاك ِ سبزت

    من توسل مي كنم

    من نوشتم آنچه را امشب به دل باز آمد و

    - هر آنچه را بازآمده

    در نگاهت ، پيش چشم عاشقت قربانِ نامت مي كنم.
    چه خوش افسانه ميگويي به افسونهاي خاموشي
    مرا از ياد خود بستان بدين خواب فراموشي

    ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگيرم
    كه من خود غرقه خواهم شد درين درياي مدهوشي

    مي از جام مودت نوش و در كار محبت كوش
    به مستي ، بي خمارست اين مي نوشين اگر نوشي

    سخنها داشتم دور از فريب چشم غمازت
    چو زلف گر مرا بودي مجال حرف درگوشي

    نمي سنجند و ميرنجند از اين زيبا سخن سايه
    بيا تا گم كنم خود را به خلوت هاي خاموشي
    ایول بابا پس نصف راه رو رفتی.

    خوبه دیگه یه یه سال و نیم هم چشم رو هم بذاری فیتیلش تموم میشه
    روزی دو ساعت میای اینجا. اگه بخوای 2 ساعت هم اونجا باشی دیگه هیچی.

    حالا گفتی ترم 3 هستی؟
    به نسیمی همه راه به هم می ریزد
    کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟

    سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
    با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

    عشق،بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است
    گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

    آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست
    دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد

    آه! یک روز همین آه تو را می گیرد
    گاه یک کوه به یک کاه بهم می ریزد
    من تابستون همش پای سایت بودم ولی الان بخارم نم کشیده
    منم اوایلئ خیلی اعتیاد پیدا کردم بهش بعدا کم کم یواش یواش ترک کمیشه. نگران نباش.

    منم درس دارم ولی اصلا حسش نیست. بابا خیال میکردم 12 واحد سبک میشه کارت ولی نچ نشد
    همسفر خسته ام از این همه راه
    خسته از نای و نی و این همه اه
    راه ، تکرار زمان است چرا
    همسفر فاش بگو راز چرا
    اری از ایینه ها نیست نشان
    ان نشان های نهان نیست عیان
    اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم
    مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم
    هوشیارم ز دل ِ خویش چرا
    ان که مستم بکند ، نیست چرا
    همسفر گرچه رهایم کردی
    راست گو ، ره به کجا اوردی
    نکند باز به من می خندی
    زین که پروانه شدم می خندی
    خنده کن تا که منم سوز شوم
    بنواز تا که منم کوک شوم
    ره به تنهایی من می گرید
    همسفر ، باش ، دلم می گرید
    خُنک ان روز که اندر پیش است
    دل ِ زهر خورده ی من در نیش است
    باش تا سایه ای بر من باشی
    وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی
    اختیار داری رفیق شما کم پیدایی.

    خودت چه میکنی؟

    من ئکامپیوتر رو پدرش رو در اوردم نابودش کردم.

    تو چطوری؟ درس و مشخ میخونی؟
    زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست...
    امتحان ریشه هاست !
    ریشه هم هرگز اسیر باد نیست !
    زندگی چون پیچکیست ...
    انتهایش می رسد سوی خدا...


    تمام غم و غصه هایم را یکجا به باد می سپارم.
    به باد می سپارم و نفسی عمیق از ته مانده ی جانم می کشم.
    آرزوهایم را به خورشید می سپارم؛
    و از او می خواهم تا هر روز با نگاه سوزانش ،
    آن ها را به من یادآوری کند و
    گرمای ِشان را در سراسر وجودم بپراکند !
    آنگاه می نشینم ...
    می نشینم به انتظار خورشید و آرزوهایم ...
    نه غمی دارم و نه غصه ای !
    چه زندگی زیبایـــــی !


    احساساتم را به زور در چمدانی جای دادم و
    با یک کشتی برایت فرستادم...
    امشب خبر رسید که کشتی غرق شده.
    حالا تمام آب های دنیا پر از احساسات من اند !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا