سوگل 2
پسندها
75

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره




  • نمیدانم چرا در میان این همه
    دوست دارم
    تکیه بر تو زنم
    تا آخرین لحظات
    تا آخرین قطره هایی که از چشمانم سرازیر میشود
    برخیز و مخور غم جهان گذران / بنشین و دمی به شادمانی گذران /
    در طبع جهان اگر وفایی بودی / نوبت بتو خود نیامدی از دگران /


    از درز دنيا نگاه مي کنم
    خانه هايي با پرده هاي کشيده
    رهگذراني سر در گريبان
    با سايه هاي کشيده ...

    از درز دنيا نگاه مي کنم
    کوچه
    تا دو سوي عالم
    بي خواب است ...

    چندي است دنيا
    مرا به کناري نهاده است
    و نمي بيند
    از درز دنيا نگاه مي کنم ...

    .

    .

    .

    در پناه خداي مهربون باشي هميشه عزيزم ...



    گاهی گمان نمی كنی و می شود ...

    گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...

    گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...

    گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...

    گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!


    baran
    باشه
    مواظب خودت باشیا
    مزاحمت نشم
    خدانگه دارت
    سلام سارا جونم
    قربونت بشم حالت خوبه؟سلامتی؟
    بنی آدم سرشت از خاک دارد / اگر خاکی نباشد آدمی نیست
    - سعدی
    </B>
    ياد من باشد از فردا صبح
    جور ديگر باشم
    بد نگويم به هوا،آب،زمين
    مهربان باشم با مردم شهر


    دلا محیا شو
    محرم حسین می آید ...
    ندای مکتب انسان پرورش به گوش آید ...
    دلا محیا شو
    که کاروان حسین رهسپار سوی خداست ...
    ز مردگی به درآ !
    تا تو را بیاموزد
    چگونه بودن را ...
    چگونه مردن را ...
    .
    .
    .
    التماس دعا ...


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)
    سلام
    تسلیت می گم خانمی .
    وقتی توی کانون تیتر تسلیتو دیدم اصلا جا خوردم شوکه شدم .:eek: نمی دونی چه قدر ناراحتم .
    خدا رحمتشون کنه بقای عمر شما باشه عزیزم .
    خدا بهتون صبر بده گلم .
    :gol: ادعا نمیکنم

    همواره به یاد کسانی هستم که وستشان دارم ولی

    ادعا میکنم

    لحظاتی که به یادشان نیستم نیز دوستشان دارم :gol:
    سلام خانمی
    خدا بد نده ! چی شده ؟! نگرانم کردی .
    گفتم لابد درگیر کارو زندگی شدی نمیای .
    خدا شفاشون بده ان شاءالله .
    سوگل جون خیلی اتفاقی متوجه مشکل پدرتون شدم ..امیدوارم هر چه زودتر حالشون خوب بشه و شاد وسرحال برگردن خونه .
    سلام..
    مرسی..
    هنوزم؟؟
    ای بابا..
    من براشون دعا می کنم..
    ایشاالله که زودتر خوب بشن..
    salam aziiizam. ey vay...enshala zude zud khub mishan ...tavakol be khoda...

    movazebe khodet bash 2khtare khub...boooos:heart:
    http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=136084
    مسابقه بهترین اواتار........اگه بنده را قابل دونستین به من رای بدین
    ممنون
    خوشحال شدم به هر حال بعد از مدتی شما رو دیدم

    سلام
    من باید برم الان
    پس فلن :gol:


    عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار
    نمی‌دونم چه حس تلخیست که مرا در برگرفته، آسمان هم ابریست، این روز‌ها خوب به پنجره می‌تازد، شاید می‌خواهد باز به بازی با باران بروم . دلش خوش است، از من که خبر ندارد
    عصر سردی بود، هوا گرم کماکان، ولی تنم یخ زده، نه قدم زدم امروز نه حوصله‌ای داشتم ... صبح امتحانی دادم ... کلاس بعد را با استاد به بحث نشستم ... اخر مبحثی که درس می‌داد را در ترم پیشین خوانده و گذرانده بودم ... خوب با هم بحث می‌کردیم ... این هم کافی نبود .. دلم یک سیلی می‌خواهد، کسی مرا بزند که مرا دوست دارد، یک سیلی برایم کافیست، آخ که چقدر دلم تنگ شده ... نهار را شاید 20 دقه به 4 میل کردم ... اونموقع رسیدم به خونه، به بوفه دانشگاه رفتم، دلم هوای نوشیدنی کرده بود، ترجیح دادم چیزی ننوشم، حال خانه‌ام .. نهار خورده، تب کرده، بدن یخ زده .. الان هم باز هتفیلد می‌تازد، گاه که آرام ندارم، آرامم می‌دهد . اما . امروز فایده ندارد .
    خوابم برد .. خسته خوابیدم ... آرسنال 2 و لیورپول 1، صدایی که شنیدم از خواب پا شدم
    سرم به شدت درد است، خواب مرا محو خود کرده است، آبی به صورتم می‌زنم، مسواکی می‌زنم ... الان هم این نوشته‌ها را اینجا نگاشتم


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا