من خوبم من خوبم من چیزیم نیست یه اتفاق خیلی خیلی خیلی خوب برام میافته، یه خبر خوب میشنوم و ....
توی بیمارستان، میخواستن آتل دستم رو عوض کنم، دستم نصف شده بود خوب، دستم رو باید کج میکردن و استخونش رو کمی میزاشتن سره جاش
چارتا از این بچه پرستارا بودن با یه پزشک
دوستم هم بالای سره من
تب شدیدی داشتم اون موقع
میگفتم و میخندیدیم، داشت درد میگرفت، میگفتم درد نداره نداره نداره،من خوبم، چه لذتی داره یه پزشک خوب بالا سر آدم بودن
با دوستم میگفتم و لبخند میزدم و میخندیدم ...
توی بیمارستان هم همه من رو دیگه شناخته بودن، از بس شیطون بودم
یهووو ............... نامرده زشت، دستم رو کشید، کلی بلااا سرش در آورد .... خیلی درد کشیدم
خدا کنه یه اتفاق خوب بیافته فرووغی، خدا کنه
