samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است
    وقتی که خندیدیم گفتن دیوونه است
    وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره
    وقتی که شوخی کردیم گفتن سرسنگین باش
    وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه
    وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه
    حالا ام که عاشقیم میگن گناهه...
    گفتی که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

    گفتی اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم



    گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در

    گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم



    گفتی که تلخی های می ، گر ناگوار افتد مرا

    گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم



    گفتی چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام

    گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم



    گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

    گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم



    گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

    گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم



    گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

    گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم



    گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

    گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
    می نویسم

    گذر ثانیه ها را

    از تو

    می نویسم

    سفر کودکی ات را

    به خزان

    می نویسم

    سر ِ این کوچه ی دور

    ایستاده ست کسی چشم به راه

    می نویسم

    روشنایی همه جا هست ولی

    روز من بی تو شب است

    می نویسم

    دل من تنگ شده

    باز آی از طرف جاده دور

    تا سرازیر شود دست من از حاشیه در

    به هم آغوشی تو

    می نویسم

    تو فراموش بکن

    بدی ام را

    و به یاد آر که من

    خوب هم بوده ام انگار

    ولی

    بی بها بوده و کم

    می نویسم اما

    تو کجا می دانی ؟!

    می نویسم اما

    نامه هایم را تو

    از کجا میخوانی ؟!
    گفتم که با یادت خوشم

    هرگز چنین کی بوده ام ؟

    گفتی فراموشت کنم

    بی غصه من ترکت کنم

    گفتم که هرگز گر روی

    تو آخرین عاشق کشی

    گفتی که بوده ست از ازل

    این رسم دلداده کشی

    گفتم که گر چون هاله ای

    در آسمانها گم شوی

    گر همچو ماهی ذره ای

    در آبها غلطان شوی

    با جان و سر پر می زنم

    بی ترس و غم دل می زنم

    گفتی که بیچاره تویی . . . !

    بیهوده دل-پر می زنی

    گفتی که دیگر آمده ست

    بدبخت این دانسته ای ؟

    دیگر هر آنچه گفتی و

    دیگر هر آنچه تو زدی

    بر پاره های این دلم

    گفتم سکوت گفتم سکوت . . .
    خدایا

    از عشق امروزمان

    برای فرداهایی که فراموش می کنیم

    عاشق بوده ایم !

    قدری کنار بگذار . . .

    به قدر یک مشت ، به قدر یک لبخند

    تا فراموش نکنیم که

    عاشق بوده ایم !

    تا عاشق بمانیم

    و عاشق بمیریم . . .
    سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست
    سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست
    تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي
    شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي
    من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم
    ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم
    اي همه آرامشم از تو پريشانت نبينم
    چون شب خاکستري سر در گريبانت نبينم
    اي تو در چشمان من يک پنجره لبخند شادي
    همچو ابر سوگوار اين گونه گريانت نبينم
    اي پر از شوق رهايي رفته تا اوج ستاره
    در ميان کوچه ها افتان و خيزانت نبينم

    مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
    در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبينم
    تکيه کن بر شانه ام اي شاخه نيلوفري رنگ
    تا غم بي تکيه گاهي را به چشمانت نبينم

    قصه دلتنگيت را خوب من بگذار و بگذر
    گريه درياچه ها را تا به دامانت نبينم
    کاشکي قسمت کني غمهاي خود را با دل من
    تا که سيل اشک را زين بيش مهمانت نبينم
    تکيه کن بر شانه ام اي شاخه نيلوفري رنگ
    تا غم بي تکيه گاهي را به چشمانت نبينم
    تکيه کن بر شانه ام اي شاخه نيلوفري رنگ
    تا غم بي تکيه گاهي را به چشمانت نبينم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا