عاقبت روزی مزار سرد من
مأمن دنجی برايت می شود
عکس من با آخرين لبخند محو
شاهد شب گريه هايت می شود
می گذاری سر به روی گور من
سنگ قبرم می شود دنيای تو
از تمام آنچه با هم داشتيم
ياد من می ماند و فردای تو
با خودت آرام نجوا می کنی
شعرهايی که برايت گفته ام
قلب بی تابت پریشان می شود
تازه می فهمی چقدر آشفته ام!
می شوی دلتنگ من ، اما چه سود ؟!
آن زمان که فرصت دیدار نیست
بعد من حتی رفیق دست ِ تو
سیم های مشکی ِ گیتار نیست
لمس خواهد کرد انگشتان تو
نام ِ این "از زندگی خط خورده" را
چشم زیبای تو گریان می شود
هر کجا بیند گلی پزمرده را . . .