اما پنجره
انگاه که پنجره چشم هایش را بست..
هنوز ماه میخندید و ستاره ها چشمک می زدند و درخت بالای تپه شنی پا به پای نسیم می رقصید و می شد از دل شب بوی چمن های شبنم خورده و خاک نم نشسته را حس کرد قورباغه های کنار برکه یک درمیان اواز میخواندند جیر جیرک ها هم بودند
اما پنجره خیلی زود خوابش برده بود ...
(ارش پاک..)__________________