samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دل کندن از تو سخت بود اما تو رفتی آسون
    از رفتن تو دلبر دلم شده نیمه جون

    هیچ چی نمونده از من جز یه نگاه غمگین
    تو سینه ی سرد من مونده یه بغض سنگین

    بر روی صورت من مشخص خستگی
    خسته از این همه درد تنهایی و بی کسی

    سر می کنم روزامو تو تاریکی و ظلمت
    به دنیای پر از غم داد و هوار و لعنت

    حالا تو رفتی و من موندم تو اینجا بی تو
    نشد برم سراغ یه عشق تازه و نو

    اما ته دل من هنوز یه جایی داری
    از اون بالا می گفتی تو داری کم می یاری

    از اون جا تو چشماتو به چشمونم می دوختی
    بد جوری کم آوردم آره تو راست می گفتی

    این سر نوشت من بود تا که بری تو آسون
    از رفتنت دل من این جا بشه نیمه جون

    چی به روزم آوردی با رفتنت از این جا
    رفتی نگفتی من هم تنها می شم تو دنیا

    تو این جا روزی صد بار می میرمو می سوزم
    چه سرنوشتی داشتم خدا می دونه و من
    :gol:are ......ar shodam
    ashtiye Ashtiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii!
    ejazeye morakhasi midi khanom khanooma?
    are ......ar shodam
    ashtiye Ashtiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii!
    ejazeye morakhasi midi khanom khanooma?
    قلبونت .
    من که مثل شوووووما تهلون نیست دانشگام !!!
    سیلام ، خوفی سمیرا جون . ملسی از لفطت .
    منم دلم یه کوچول شده بود
    خوب دانشگاه بودم دیده . دانشگام قزوینه اخه .
    na badbakhta khone nadaran chikar konan
    vali kheyli jalebe age 1 gorohi to iran injori konan migan e ina ro nega divonan
    ya in ke migan nega ina jav gir shodan mage na



    از بابت توجهت ممنونم.ناچارن بايد برم.مواظب خودت باش.
    « از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است

    اگر گم شدی از این راه بیا »

    بلند شو ، از دلت شروع کن

    شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم !
    salam khobi
    to ke aslan darkhaste dosti nadashti ba man na man be to darkhast dade bodam
    soe tafahom nashe aslan nabode k bekham az liste dostam hazf konam
    vali az hala hasti



    اصرار نکن

    دستانم را ببین

    توان قفل شدن در دستانت را ندارد

    جسمه خسته ام تو را از راه باز می دارد

    من دلیل رفتنت را می فهمم

    کاش قلبم هم می فهمید

    می دانم رفتنت بی من

    ماندنم بی تو

    قلبم را می کشد

    دیگر با زمان قهرم

    او هر روز مرا برای نگه داشتنت سرزنش می کند

    ببین چه بی رحمانه عقربه هایش را

    بر این صفحه بی جان می کوبد

    می دانم که هرگز عاشق نشده

    او هم مرا لایقت نمی داند

    باور کن خواستم سنگ شوم ، نشد . . .

    باور کن آرزو داشتم

    من هم بالی برای پرواز به اوج را داشتم

    ولی دستانه لرزانم عاجزند از پرواز

    ببین چقدر پیر شده ام . . .

    چشمانم را ببین ، چقدر کم سو شده اند

    ببین تنه خسته ام فقط میخواهد فنا شود

    جقدر دل کندن برایم سخت شد ه

    از تو خواهشی دارم

    تا کمی از راه مرا از یاد مبر

    فقط کمی . . .

    میخواهم کمی از راه را با خیالم بدرقه ات کنم

    راستی عزیزم !

    دوستت دارم . . .
    می دانم که خسته شده ای

    می دانم که تاب ماندن نداری

    می دانم قصدت رفتن است

    برو که دیگر وقت رفتن شده !

    تو پرنده هستی و من گل

    خاصیت پرنده رهایی و رفتن و پریدن است

    و بخت گل ماندگاری و اسارت خاک و پرپر شدن

    برو و حتی نگاهی به پشت سرت نکن که

    دلم بیش از این نلرزد !

    اگر بگویی خداحافظ جوابت را نمی دهم

    فقط رفتنت را تماشا می کنم

    نگو خداحافظ که پل برگشتنت ویران می شود !

    برایت پلی می سازم از جمله « به امید دیدار دوباره »

    که اگر خواستی برگردی راهی برای برگشتنت باشد

    برو و یادت باشد که اینجا همیشه قلبی به خاطر تو در طپش است

    هر چند که می دانم فراموشم میکنی

    فراموش میکنی کسی را

    که با تمام وجود دوستت دارد

    عزیزم می دانم

    که مرا فراموش میکنی . . .
    عذاب زندگی ام رازداری از خشم است

    بدان که روزه ی من هم غباری از خشم است



    همیشه سهم من از حق سکوت بوده و بس

    ولی در عمق سکوتم هواری از خشم است



    گمان مبر که ز سردی ات جان من خشکید

    دوباره بعد ِ زمستان بهاری از خشم است



    عجب تو باز خودت را به راه کج زده ای ؟

    بدان که عادت من پاسداری از خشم است



    که من غریبم و بی کس؟ درست فهمیدی

    که قول من و خدا هم قراری از خشم است



    و صلح با تو گناهی کبیره است و باز

    من از گلایه پرم سازگاری از خشم است



    تمام بود و نبودم سفید، سرخ و سبز

    چه وقت سبزی جانم فراری از خشم است ؟
    غزل با من سر ِ نا سازگاری می گذاری ؟

    نمی پرسی " کسی را غیر من داری؟ نداری ؟ "



    غزل یادت نمی آید قرار هر شب و باز

    قلم دست ِ من و کاغذ ، تو و یک یادگاری . . .



    غزل اینجا قرار آدم و آدم دروغ است

    تو چون آدم نبودی لایق قول و قراری !



    غزل کمرنگ می باری نگو از من بریدی

    نگو در دست های خشک من جان می سپاری



    غزل ای وای . . . غافل ماندم از این درد ِ واگیر

    تو هم آدم شدی؟. . . رد شو برو . . . کاری نداری ؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا