aftab
پسندها
618

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در فصل پاییز همه اندوه هایم را گرد آوردم ودر باغم به خاک سپردم.
    هنگامیکه فروردین فرا رسید وبهار آمد؛ در باغم گلهایی زیباتر از دیگر گلها روییده بودند.
    همسایگانم که به دیدن آنها آمدند، همه به من گفتند: " به به ،چه گلهایی...زیبایی این گلها بی شک از خوبی بذرهای آنهاست.راستی به ما قول میدهی که در موسم بذر افشانی پاییز،مقداری از بذرهای این گلهای زیبا رابه ما بدهی تا در باغهایمان بکاریم؟ "

    "جبران خلیل جبران"
    خدایا !
    مرا قلبی شریف ببخش
    تا چون رود مهر
    در این دنیای تشنه جاری باشد.
    به جست و جوی آسایش و زیبایی نیستم
    که همه چیز در گذر است.

    silenta
    سلام به خواهر عزیز خوبید ...
    ممنون گلم دخمل کوچولو خوب بیدن سپاس ...
    لحظات زیبائی داشته باشی گلم ...
    خدایا !
    مرا
    به گونه ای بساز ،
    شکل بده
    و بتراش
    که مایه شرمساری تو نباشم.

    silenta


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!
    سلام . روزتون خوش .
    از آشناییتون خوشحال شدم .
    و خوشحالتر می شم شما رو توی جمع دوستام داشته باشم
    صحبتهاتون شیرین و دلنشینه ، مخصوصا امضاء تون:gol:
    خدا نه برای خورشید
    نه برای زمین
    بلکه به خاطر گلهایی که برایمان میفرستد
    چشم به راه پاسخ است...:gol:

    "رابیندرانات تاگور "
    خدایا !
    مرا همواره در درگاهت نگاه دار.
    دیدن تو ، حتی از دور
    یعنی زنده ماندن و جان داشتن
    اما ندیدنت ، پژمردن و جان دادن است.

    silenta


    وقتی خدا غمگین می شود

    و راه می رود

    از جای پاهایش " پاییز " می روید ...


    رها یوسف نژاد


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح
    به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد. پرسيدم: «چرا مي خندي؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد» پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.» پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟» پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز >>>
    آی نگو دوست عزیزم
    زندگی سختعه ولی خدا هم هست دیگه
    شما چه رشته می خونید
    پلیز


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!
    شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا