MEMOL... Nov 9, 2009 در ابتدای زمین کنار آسمان نشستیم و دعا کردیم شاید ... تمام آرزوهایمان باران شود ... ندانستیم تمام خاکسترمان را آب خواهد برد . . . با چشمهایی سرخ و سنگین به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان نگاه می کنیم ... و بی هیچ قصه ای به خواب می رویم ...!
در ابتدای زمین کنار آسمان نشستیم و دعا کردیم شاید ... تمام آرزوهایمان باران شود ... ندانستیم تمام خاکسترمان را آب خواهد برد . . . با چشمهایی سرخ و سنگین به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان نگاه می کنیم ... و بی هیچ قصه ای به خواب می رویم ...!
MEMOL... Nov 7, 2009 خاطرات کودکي من ... کودکي تو ... خوشبختي را به رنگ ديروزها ترسيم کرده اند ... روزها چه زود گذشت ... و ما چه ساده گم شديم ...!
خاطرات کودکي من ... کودکي تو ... خوشبختي را به رنگ ديروزها ترسيم کرده اند ... روزها چه زود گذشت ... و ما چه ساده گم شديم ...!
MEMOL... Nov 5, 2009 خوشحالم ! لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ... چگونه بگویم ؟! دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ... دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ... چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ... دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ... و روحم ... شوق پرواز دارد ! همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ... و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
خوشحالم ! لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ... چگونه بگویم ؟! دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ... دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ... چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ... دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ... و روحم ... شوق پرواز دارد ! همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ... و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
MEMOL... Nov 4, 2009 بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم به تک تک شاخه های درخت خیالمان ! نگاه هایمان را گره بزنیم به آبی بی کران آسمان و دست هایمان را ، به هم ... بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان ! و پاک کنیم رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را ! چه فرقی می کند خوب ِ من ؟! تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید زیر چتر خیال می خوابیم ... کودکانه و بی خبر ...! نیلوفر
بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم به تک تک شاخه های درخت خیالمان ! نگاه هایمان را گره بزنیم به آبی بی کران آسمان و دست هایمان را ، به هم ... بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان ! و پاک کنیم رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را ! چه فرقی می کند خوب ِ من ؟! تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید زیر چتر خیال می خوابیم ... کودکانه و بی خبر ...! نیلوفر
MEMOL... Nov 3, 2009 امروز دیدم ... فهمیدم چقدر ... چقدر زیباست ... انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ... آسمانی سربی ... خاکستری های متفاوت ... و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ... باران که می بارد تو همیشه می آیی ... انعکاس زندگی همین دور و برهاست نگاه کن شکوه زندگی را ... خدا همین جاست ...!
امروز دیدم ... فهمیدم چقدر ... چقدر زیباست ... انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ... آسمانی سربی ... خاکستری های متفاوت ... و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ... باران که می بارد تو همیشه می آیی ... انعکاس زندگی همین دور و برهاست نگاه کن شکوه زندگی را ... خدا همین جاست ...!
MEMOL... Nov 2, 2009 وقتی خدا غمگین می شود و راه می رود از جای پاهایش " پاییز " می روید ... رها یوسف نژاد
MEMOL... Nov 1, 2009 می خواهم راه بروم ... سوت بزنم ... دور شوم کمی از این همه صندلی های پر دود ... کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ... می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین گریه کنم ...! هیوا مسیح
می خواهم راه بروم ... سوت بزنم ... دور شوم کمی از این همه صندلی های پر دود ... کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ... می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین گریه کنم ...! هیوا مسیح
MEMOL... Oct 31, 2009 تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ... هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم ! . . . می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!
تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ... هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم ! . . . می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!
MEMOL... Oct 27, 2009 خوب یادم هست از بهشت که آمدم تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ... اما زمین تیره بود و سخت ! دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ... من سنگ شدم ! دیگر نور از من نمی گذرد ... حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ... نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!
خوب یادم هست از بهشت که آمدم تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ... اما زمین تیره بود و سخت ! دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ... من سنگ شدم ! دیگر نور از من نمی گذرد ... حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ... نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!
MEMOL... Oct 22, 2009 خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ... خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد ! چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد ! درد هایم هم همینطور ... به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد ! خدا قبول نکرد ... گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد ! اگر بخواهی، درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم ! همه را با هم ... من قبول نکردم ... سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ... . . . نفس می کشم و خدا هم هست ...!
خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ... خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد ! چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد ! درد هایم هم همینطور ... به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد ! خدا قبول نکرد ... گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد ! اگر بخواهی، درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم ! همه را با هم ... من قبول نکردم ... سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ... . . . نفس می کشم و خدا هم هست ...!
MEMOL... Oct 8, 2009 همیشه یک چیزی کم می آوریم ! همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند که قدمی بر داریم ... همیشه کاملا نمی رسیم ... فقط فکر می کنیم که رسیده ایم ! همیشه یک نفر هست که خواهد آمد ... که نمی شناسیم کیست ! فقط حسش می کنیم ... در دلمان ... همیشه جای خالی کسی اذیتمان می کند ...!
همیشه یک چیزی کم می آوریم ! همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند که قدمی بر داریم ... همیشه کاملا نمی رسیم ... فقط فکر می کنیم که رسیده ایم ! همیشه یک نفر هست که خواهد آمد ... که نمی شناسیم کیست ! فقط حسش می کنیم ... در دلمان ... همیشه جای خالی کسی اذیتمان می کند ...!
MEMOL... Oct 7, 2009 معبودم ... گاهی آنقدر واقعیت داری که سرم به یک تکه ابر سجده می برد و توقع دارم از سنگ مهربانی را ! ... امروز خواستم از خودم بنویسم اما نشد ! خواستم از تو بنویسم که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید ! تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ... تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ... تو می دانی، خوب می دانی که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ... باز خواهد گشت ...!
معبودم ... گاهی آنقدر واقعیت داری که سرم به یک تکه ابر سجده می برد و توقع دارم از سنگ مهربانی را ! ... امروز خواستم از خودم بنویسم اما نشد ! خواستم از تو بنویسم که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید ! تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ... تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ... تو می دانی، خوب می دانی که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ... باز خواهد گشت ...!
MEMOL... Oct 5, 2009 حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم ! می میرم ، دوباره زنده ام می کند ... ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم ! می نویسم ، خط می زنم ... خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم ! فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ... ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم ! خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ... در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ... . . . از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...! ستاره
حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم ! می میرم ، دوباره زنده ام می کند ... ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم ! می نویسم ، خط می زنم ... خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم ! فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ... ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم ! خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ... در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ... . . . از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...! ستاره
MEMOL... Sep 23, 2009 نقطه ای در دوردست فقط یک نقطه است ... نزدیک تر که بیاید شکل می گیرد ... او یک انسان است ! به تو که می رسد ... قلب طپشی عاشقانه دارد ! دوباره می رود بسوی نقطه شدن ... او یک خاطره است ...!
نقطه ای در دوردست فقط یک نقطه است ... نزدیک تر که بیاید شکل می گیرد ... او یک انسان است ! به تو که می رسد ... قلب طپشی عاشقانه دارد ! دوباره می رود بسوی نقطه شدن ... او یک خاطره است ...!
MEMOL... Sep 22, 2009 قدم هایی که نزدیک می شوند ... فاصله هایی که کم می شوند ... دست هایی که دیگر تنها نیستند ... فاصله هایی که زیاد می شوند ... قدم هایی که دور می شوند ... و نگاهی که حسرت را تجربه می کند ... این است تعریف تنهایی !!!
قدم هایی که نزدیک می شوند ... فاصله هایی که کم می شوند ... دست هایی که دیگر تنها نیستند ... فاصله هایی که زیاد می شوند ... قدم هایی که دور می شوند ... و نگاهی که حسرت را تجربه می کند ... این است تعریف تنهایی !!!
بهار _من Sep 18, 2009 فوق العاده بود مرسي ------------------------- هيشكي مثل من تو را دوست نداره... اينو از چشام ميخوني...
فوق العاده بود مرسي ------------------------- هيشكي مثل من تو را دوست نداره... اينو از چشام ميخوني...
حاج ابوالفضل Sep 17, 2009 چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ... دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم ! خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ... خودم را به خداي خود مي بخشم ... سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ... باز ... دلم براي خودم تنگ مي شود ! کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ... و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ... و حال با خود مي گويم ... بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است ! و جهاني ديگر در پيش است ...!
چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ... دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم ! خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ... خودم را به خداي خود مي بخشم ... سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ... باز ... دلم براي خودم تنگ مي شود ! کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ... و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ... و حال با خود مي گويم ... بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است ! و جهاني ديگر در پيش است ...!