محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اره .احتمالا اخر هفته دوباره باید برم.
    اخه هنوز برنامه کلاسی بخش هم اماده نبود.
    اه .ببخشین
    سلااااااااااااااااااااام
    اینقدر خسته هستمو و پاهام درد میکنه که اصلا حال ندارم.
    دیروز اینجا ، امروزم بم کلی راه رفتم.
    چگمالم کجا بود داداش.باور کن حال شام خوردنم ندارم چه برسه بیام مهمونی خونتون به همون شام بدین
    نه ، تموم نشد.سیستمشون قطعشد انتخاب واحد نکردم..
    امری نیست؟من برم که فردا باید زود راه بیفتم.
    دیگه اگه ندیدمت خداحافظ
    سلام همكارجان
    خوبي؟ با زحمتهاي ما؟؟؟
    اميدوارم هميشه ايام به كام باشه عزيز..

    خیلی ممنون.امشب کاملا راحت میخوابم و فردا در ارامش کامل میرم و بر میگردم.
    خوبه خودت میگی ترسیدی بمونم.
    این عبد الممل چیه دیگه.
    خوردنیه؟
    اگه زنده بمونم و مهران اینهمه نفوس بد نزنه عصر بر میگردم.
    دارم میرم ثبت نام دانشگاه
    سلام داداش بزرگه
    احوال نمیپرسی
    فردا دارم میرم بم،اومدم خداحافظی.
    خوبی ،بدی از ما دیدین حلال کنین.


    همیشه یک چیزی کم می آوریم !

    همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند

    که قدمی بر داریم ...

    همیشه کاملا نمی رسیم ...

    فقط فکر می کنیم که رسیده ایم !

    همیشه یک نفر هست

    که خواهد آمد ...

    که نمی شناسیم کیست !

    فقط حسش می کنیم ...

    در دلمان ...

    همیشه جای خالی کسی

    اذیتمان می کند ...!


    معبودم ...

    گاهی آنقدر واقعیت داری

    که سرم به یک تکه ابر سجده می برد

    و توقع دارم از سنگ

    مهربانی را !

    ...

    امروز خواستم از خودم بنویسم

    اما نشد !

    خواستم از تو بنویسم

    که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید !

    تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ...

    تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ...

    تو می دانی، خوب می دانی

    که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ...

    باز خواهد گشت ...!
    سلام محسن جان. خوبم. تو چطوری؟
    دنباله کارام و تحقیقاتم اینجاها . در ضمن بی خواب هم شدم. تو چی کار میکنی؟


    خدایا...

    مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
    و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
    مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
    و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!

    مهربانترین...

    به ما بیاموز
    که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم

    به ما بیاموز
    که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم

    به ما بیاموز
    که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم

    به ما بیاموز
    که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم

    و به من بیاموز
    که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره
    آره اقا محسن
    مگه میشه آدم بره پیش امام رضا بهش خوش نگذره
    دلم واسه ابجی تنگ شده
    اون که میگفت فقط دو هفته میرم


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
    درود بر شما
    جاتون خالی خیلی خوش گذشت
    کلی حال کردیم در وطن ، در دیار کریمان
    دستم به هر ستاره که مي خواست مي رسيد
    نه از فراز بام که از پاي بوته ها
    مي شد ترا در آينه هرستاره ديد
    در بي کران دشت
    در نيمه هاي شب
    جز من که با خيال تو مي گشنم
    جز من که در کنار تو مي سوختم غريب
    تنها ستاره بود که مي سوخت
    تنها نسيم بود که مي گشت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا