من معماری بودم...
یادش بخیر ولکس چه دورانی بود...
من یکسال پیش اونجا بودم...
چن بارم به پستم خورده بودی یادمه فکر کنم پیرهنتم مشکی بود...
ای بابا یادته محسن انتشاراتی دانشگاه . صفرگرد . رئیس دانشگاه محمودی.حمدی. کشوردوست.یه دبیر خانه هم طبقه بالا بود کنار دستشویی یه بابای بود پاش میلنگید جانباز بود خیلی آدم خوبی بود...
من تو دانشگاه دیده بودمت ...
البته من اون دوران بچه نا آرومی بودم...
ایولا...
اما من حاج همتو خیلی قبولش دارم...
راستی میدونی که چه بلایی سر خونوادش دارن میارن...
بسیجی اون بود نه این جغل مغله های الان ( البته نه همشون )...
یا علی ...
در زمان عمليات آزادسازي ارتفاعات بازي دراز فرماندهي محور تيپ حمله را محسن بر عهده داشت. بچهها در وضعيت سختي قرار داشتند. از تمام نيروهاي گردان 9 تنها 6 نفر به ارتفاع 1050 رسيدند. محسن با گلوي تيرخورده به مبارزه ادامه داد. خون آرام آرام از جراحتش بيرون ميريخت. نگاهي به پنج همرزمش انداخت. صورت بچهها خسته خسته بود. بلند شد و توانست به ياري دوستانش گردان كماندويي دشمن را به اسارت درآورد. افسر بعثي به اصرار ميخواست فرمانده نيروهاي ايراني را ببيند بچهها يكي از بسيجيها را به عنوان فرمانده به او معرفي كردند.(1) افسر عراقي در ميان حيرت نيروها گفت: «نه اين فرمانده شما نيست، او سوار بر اسبي سپيد بود اما هرچه به طرفش تيراندازي كرديم اثري نداشت؛ من ميخواهم او را ببينم.» اشك از چشمان همه سرازير شد هادي غيب بار ديگر آنها را از ميان كينه و آتش دشمن نجات داده بود محسن پس از اتمام عمليات در مصاحبهاي اين مسئله را امداد و عنايت ائمه هدي به رزمندگان اعلام كرد.
1- به علت مسائل امنيتي شهید وزوايي را معرفي نکردند.
سلام حاجی..خدا رحمتش کنه..شهدا بدون استثنا جز تک ها بودن...خوش به حالشون که خدا گلچینشون کرد خدا همشونو بیامرزه ما رو هم بمون رحم کنه....خیلی التماس دعا حاجی..مخصئصا نماز عید فطر