من صبح ساعت 8 بیدار شدم رفتم جایی کار داشتم بعدشم سر ظهر رفتم یونی و بعدش ساعت 3 برگشتم خونه با مامان رفتیم یه جایی دیگه که اونجا مکافات اصلی بود بعدش 6 برگشتیم خونه و مامان گفت بیا کمکم کن که افطاری درست کنم و خلاصه تا اذان رو پا بودم...یعنی امروز به اندازه ی کل تابستون راه رفتم....
تازه ماه عسل هم نگاه کردم و کلی گریه و زاری راه انداختم واسه دختره و اینم خیلی ازم انرژِی گرفت و بعد افطار دیگه تقریبا رو به موت افتادم!!!!!!!!!!!!