MAHRaVE
پسندها
84

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • در درون تو کسی است

    ‌دنیایی است

    وتو را یاری خواهد داد که خواستن را

    به شدن بدل کنی !

    و نیرویی نهفته که گامهایت را

    پیوسته به راه تواند برد ...

    پس خویشتن را آنگونه که می پسندی ترسیم کن !

    و هر روز تنها گام بردار... آرام و پرتوان ...

    در امتداد آن رویای دلپذیر ...

    آری! گاه چنین شود که تداوم راه

    سخت و نا ممکن آيد !

    رویاهایت را فرو مگذار ...

    پس آنگاه سحر گاه فراخواهد رسید

    که چشم بگشایی و خویشتن را ببینی

    بایسته و پرتوان ...

    و آمیخته ی آنچه که می خواسته ای ...

    این کمترین پاداش شهامت است

    و ایمان به آنکه در توست ...

    و آویختن به رویاهایت ...

    رویاهایت را فرومگذار ...............!


    دونالوین
    سلام عزیز
    خوبی؟
    ممنونم بابت پیغامت
    راستی چه خبر؟
    اون اشناتون چیشد؟ به سلامتی فارغ شد؟


    خدایا !
    به بنده هایت عادت می کنیم
    تا عادت به تو را ، از سر به در کنیم !

    به تو عادت می کنیم
    تا عادت به بنده هایت را از سر به در کنیم !

    تنها عادتی را با عادتی دیگر عوض می کنیم و در این میان هیچ وقت نمی فهمیم؛

    نه تو را ، و نه بنده هایت را ...


    خداوندا بندگانت شکر نعمت تو کنند ...

    و من ...

    شکر بودن تو ...

    چرا که نعمت ؛ بودن تو ست ...!
    هر کاری را که می توانی بکنی , یا تصور می کنی که قادر به انجامش هستی را.......اغاز کن . شهامت و جسارت , در نبوغ , قدرت و جادو نهفته است
    <گوته>
    جبران خلیل جبران :

    پروردگارا به من آرامش ده
    تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.
    دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم.
    بینش ده تا تفاوت این دو را بفهمم.
    مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
    مطابق میل من رفتار کنند.

    الهی آمین


    خالی ست

    اتاق کوچک من ...


    من

    تکیه داده ام سرم را

    به کتابی که

    نمی توانم بخوانمش !


    شاید

    کسی که

    به انگشت سبابه در می زند

    خدای خسته ي مهربان باشد ...!


    شبنم آذر
    معماری بردن انسان به سمت arche است.یعنی بردن انسان به سمت یک راز و کسی که این کار را انجام میدهد همان رازیگر یعنی معمار است.


    ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!
    خواهش میشه عزیزم
    ببخشید دیگه در هیمن حد میدونستم
    سلام عزیزم
    میشه دوباره بگی؟
    من الان نمتونم بمونم.اما فردا میخونم جوابت رو اگر بدونم حتما میدم.
    شرمنده عزیزم که یادم رفته
    تو بیشتر ! حالا از کجا می دونی نرم افزاره ؟!! خب اینا رو ولش , خودت چی قبول شدی خانم ؟
    سلام , تو از کجا میدونی من نرم افزار قبول شدم ؟ تو رو خدا زود بگو


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
    پس از یکی از زیباترین اجراهای ویلونیست مشهور "فریتز کرایسلر" خانمی به نزد او امد و گفت : اقای کرایسلر
    من حاضرم تمام زندگیم رو بدم تا بتونم مثل شما ویولن بزنم , کرایسلر خندید و گفت: منم همین کارو کردم


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا