منم خوووووبببببمم...
در حد تیم ملیی.......
امروز تو کلاس خیلی خوب بودم برای همین خوشحالمممم...
البته بعدش دیگه تا افطار مردم از تشنگی و خستگی..
ازرائیل جلو چشام بود
...و در آن شب مهتابی
هنگامی که شب چون روز روشن بود
و غوکان و جیرجیرکان به شادی و آواز پرداخته بودند
من نیز با صدای خش خش برگ های پاییزی
تو را میخواندم ای تنهاترین همدم من
سلام
خوبین شما؟
داشتم یه پست تو شیطنت های کودکی میزدم که اتفاقی چشمم به محل سکونتت افتاد.
خیلی خاطرات خوبی ازش دارم و دلم واسش تنگ شده.
از رشت چه خبر؟
اب و هوا چطوره؟