پسرک
در سرما
در خیابان آدامس می فروشد !
و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
او با چشمانش تو را دعا می کند
و تو او را نفرین !
و
چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!
خب چرا این پیامو واسه من فرستادی من که شما رو نمی شناسم دلم هم نشکسته از کسی،
ضمنا من به این زودیا دلم نمی شکنه چون همیشه دوطرفه قضاوت می کنم ولی اگه کسی عمدا دلمو بشکنه ترجیح میدم دستش هم ببره. این که شما گفتی خیلی ایده الیستیه عزیزم.
بهر حال ممنونم به من زنگ زدید.
آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !
و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...
مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !
شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...
خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...
خدایا کاری کن که ایمان, نام و نان برایم نیاورد. و قوتم بخش تا نانم وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از انان باشم پول دنیا میگیرند و برای دین کار میکنند نه از انانکه پول دین می گیرندو برای دنیا کار میکنند.
در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است ،
امروز توی دهناش میزنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها است،
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستها است
، صهیونیستها میکشند که فاشیست است،
فاشیستها میکشند که کمونیست است،
کمونیستها میکشند که آنارشیست است،
روس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکند،
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند،
و میکشند و میکشند و میکشند...
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت." -