soudabe
پسندها
853

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • پسرک
    در سرما
    در خیابان آدامس می فروشد !
    و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
    او با چشمانش تو را دعا می کند
    و تو او را نفرین !
    و
    چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!
    با سلام .
    سري جديد نظرسنجي بهترين آواتار آغاز شد :

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ دوره دوم ( سري اول )


    ساعت را عقب می کشم ...

    بر می گردم به كودكي ام ...

    زمانی که از ترس دزد

    تاریکی را هم با خود به زیر پتو می کشیدم !

    ولی حالا می فهمم...این تاریکی است که مرا بغل کرده است ...

    الان هم فکر می کنم من زندگی را بغل کرده ام ...

    اما بعد ها خواهم فهمید...که زندگی مرا بغل کرده بود !

    فقط امیدوارم زندگی را هم مثل تاریکی با نور از من بگیرند ...!
    سلام .
    نظرسنجي سري 5 بهترين آواتار آغاز شد :

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 5 )

    ممنون میشم شرکت کنی


    آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !

    و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...

    مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !

    شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...

    خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...

    یعنی ابرها هم مثل ما آدم ها گریه می کنند ؟!...
    سلام سودابه خانم
    خوبی؟
    من ماه رمضون بعد نماز صبح میام.
    سلام بر عزیزدل
    امید وارم خوب باشید
    نماز و طاعاتتان قبول حق
    شاد و موفق در پناه خدا


    گالری نقاشی باشگاه


    [IMG]
    بعدشم تازه شروع کرد به تصحیح املا روی دستم...سه تا غلط ازش گرفت...:( آب شدم رفتم توی زمین...
    یعنی تو هم می خوای من رو بزنی؟ نه.... خاله تو رو خدا...
    هیچی رو دستم تقلب نوشته بودم..بعدش لو رفت معلم هم با خط کش زد دستم رو سیاه کرد...:(
    تقلب که هیچ...بابام زنگ زد به معلممون گفت وضعش خرابه..خیلی..شب رفت زیر میزی داد بهش بعدش اومد خونه گفت خاک تو سرت ...
    گفتم اه چرا... نگو بچه ام یاد میگیرما....
    گفت تقلبم کرده بودی این وضعت بود...
    بعدش سرش رو انداخت پایین چندتا نچ نچ کرد و رفت.... خدا به خیر گزروندش..نزدیگ بود با کمربند سیاه بشما...:D
    املام خیلی..اصلا توپ شده... باور نمی کنی؟ این قدر خوب شده که نگو...الان دارم اشعار صناعی..نه ببخشید صنعتی نه ثنایعی نه..نمی دونم یه چیزی توی همین مایه ها هستش که نوشته میشه... می سرایم..:D
    املا با 10 پاس شد...:D دفترا رو بذار مهر میام ازت نوش رو میگیرم...:D


    می رویم تا بمانیم ...

    از این دنیا می رویم تا... آنجا بمانیم...

    این همه نعمت داریم... نه برای اینکه بمانیم ...

    برای اینکه پند بگیریم... تا خود را بیابیم !

    نگاه کن به گستره ی هستی... نگاه کن ...

    کجایی....آی انسان... تو که اشرف مخلوقاتی کجایی؟!

    نگاه کن ... به آسمان... به زمین... به آب... به گل و گیاه... نه...به خودت !

    خدا را می بینی؟حس می کنی؟! همه جا هست ...

    با توست ...

    پس با او باش ...!
    سلام سودابه جون :gol:
    خوبي
    اومدن ماه رمضونم بهت تبريك ميگم
    نماز و روزتم قبول باشه

    منظورتون ازخشک چیه؟
    بعضیا میگن مشکلش اینه که زیادی انعطاف پذیر و گسترده س چون همه میتونن واردش بشن
    سلام آره جونم فعلا کمی شروع کردم امیدوارم بتونم ادامش بدم تا پر بار باشه

    خوشحال میشم با سابقه ای که داری راهنماییم کنی روی همکاری شما حساب

    میکنم عزیزم :gol:

    با تشکر .:w42:


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!
    سلام............ازت خبری نیست.......................
    نکنه............ق........ه..................ر...................ی ................آره


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا