pink83
پسندها
185

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آخه من فکر میکردم فقط ساعت 4:30 میای ... همیشه وقتی من دارم میرم خونه تو آن میشی
    اين حج اوغلو هم كه كلي شرمنده ميكنه مارو..
    سلام خوش اومدين خانم پينك..
    چه جالب...
    خوشحال شدم كه قبل از رفتن نائل به زيارتتون شدم..
    خدا خيرتون بده ماها هم همين دوروبراييم..با يه سري حس و حال متفاوت..
    خيلي متفاوت
    سلام، سلام،

    خوبی عزیزم؟؟؟ از کی تاحالا این موقع ها کانکت میشی؟؟ دل من و bmd برات تنگ شده بود


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    عزیز دل سلام
    فرارسیدن ماه مبارک رمضان را به شما عزیز دل تبریک عرض میکنم
    سر سفره افطار و سحر ما را از دعای خیر خود فراموش نفرمائید
    در پناه خدا شاد و موفق باشید


    لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...

    و توان آن دارم بالا روم تا اوج !

    تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...

    نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...

    مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !

    و این بار می دانم که تنها نیستم ...

    و می شنوم نوای بی مثالش را

    در بی صداترین واژگان ...

    و برای نخستین بار

    دلم اندکی آرام می گیرد ...


    به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی
    سلام عزیز دل
    خوبید؟
    ممنون از عکس زیباتون

    بفرمائید:
    كوي دوست


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    درود به دوست خوب و مهربان
    طي اخرين بازدید از شيرخوارگاه يكي از بچه ها براي عملش نياز به 300هزارتومان پول داره
    دوست گم شما هم بیا و یک کمک کوچولو بکن به این دوست کوچکمون .
    با سپاس فراوان


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    زير گنبد كبود

    جز من و خدا

    كسي نبود

    روزگار رو به راه بود

    هيچ چيز

    نه سفيد و نه سياه بود

    با وجود اين

    مثل اين كه چيزي اشتباه بود

    زير گنبد كبود

    بازي خدا

    نيمه كاره مانده بود

    واژه اي نبود و هيچ كس

    شعري از خدا نخوانده بود

    تا كه او مرا براي بازي خودش

    انتخاب كرد

    توي گوش من يواش گفت:

    « تو دعاي كوچك مني»

    بعد هم مرا

    مستجاب كرد

    پرده ها كنار رفت

    خود به خود با شروع بازي خدا

    عشق افتتاح شد

    سالهاست

    اسم بازي من و خدا

    زندگيست...

    هيچ چيز مثل بازي قشنگ ما عجيب نيست

    بازي اي كه ساده است و سخت

    مثل بازي بهار با درخت

    با خدا طرف شدن

    كار مشكليست

    زندگي

    بازي خدا با يك عروسك گِِِِِِِليست
    هنوز تو فكر تايپيك جديد نيفتادم..نميدونم چرا ولي فكر كنم منتظرم تا حق زنا خورده بشه و من وارد ميدون بشم...فعلا كه اينجوري نشده...
    اره اگه بودم هم ميرفتم..مد شده انگار كه تو بياي من پست رو تحويل تو بدم و من برم...
    سلام
    ممنون از باران بی امانتون کلی خیس شدیم زیرش
    خیلی چیزا تو ایران جنسیته مثی سهمیه بندی میمونه
    خب امیدوار باشین همیشه این موضوع میتونه کمکتون بکنه اینده به رغم میل شما رقم میخوره ولی خواستها وتلاشهاتونه که اونو تغییر میده
    اره جفتشون بامعرفت وگلن ولی تضاد همیشه هست
    اونم چشم لینکشونو براتون میفرستم
    موفق باشید
    کاش با همین چیزها آدم عوض میشد

    از طبیعت این چیز رو میخوام

    روز خوش
    باشه عزیزم، دستت درد نکنه ... موفق باشی

    یادم افتاد باید برم کلاس کنکور ارشدم پولم رو پس بگیرم بعد برم خرید لباس با پولش!! شب هستم ولی

    موفق باشی
    سلام، ببخشید که انقدر کار سرم ریخته نتونستم جواب بدم ... بیا گذشته ها رو فراموش کنیم ... حاجی آدم مهمیه، من چاکرشم
    اره من تونیروگاه کار میکنم
    ولی به علت این نیست که میخوام تغییر رشته بدم تو ایران ارزشی برا سواد قائل نیستن
    اون دوتا هم پسرای خیلی خوب وبا حالی هستن
    شما هم بهتره وارد گود سیاستی که تا حال نشدین نشین جز خراب کردن اعصاب حاصلی نداره
    امیدوارم شاهد طی مدارج علمی وموفقیتتون باشیم
    نه نکن این کارو اون وقت این دوتا همزاد فاب ما به صورت واقعی عزلت نشین میشن به علت حس گناه
    خوشحال میشم بیشتر ببینیمت
    ارشد مکانیک؟؟ من دارم درسهای مدیریت میخونم اگه تا سطوح عالیتر نخوای ادامه بدی داره بازار ارشد اشباع میشه
    ممنون وموفق باشی

    قربانت عزيزم...:gol:

    ممنون بخاطر پياماي نازي كه برام گذاشتي

    :heart::heart::heart:
    :heart::heart:
    :heart:
    سلام دوست عزیز
    کجا میخوای بری؟؟
    این دوتا اخر فلسفه هستن زیاد باهاشون بحث کنی دوحالت بیشتر نداره یا باید بیخیال بحث بشی یا باید مثل من بشی
    تازه میخواستیم تو اون تالار ازت کمک بگیریم کجا میخوای بری؟
    بازم بيا شرمندتم عصر ها داداشممحدودم ميكنه...
    مرسي
    واسه همه چي
    سعي ميكنم.. امروز عاليم من
    باييييي
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا