pink83
پسندها
185

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!


    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...
    مرسی بابت تبریک و بابت دوست شمردن من

    بازم بیا پیش ما، منتظرتیم، ایام به کام
    تاری سنی کوریسین
    یعنی خدا حفظت کنه
    درد دل زیاده عزیزم ولی باید ساخت وبه این مردم نه خندید ونه گریست
    فروغ اساسا کارش درست بود فقط اسیر بازی کسایی شد که هیچوقت نفهمیدن فروغ وفروغها چی میگن
    برو به تفریحات بعدیت برس
    کتابم تموم کن وبیا
    در مورد فروغ فقط میتونم بگم جزو نوابغی بود که ما خوب خرابش کردیم
    فکر میکنی درزمان حیاتش شاعره ای به بدنامی اون وجود داشت
    فروغ یک انسان کامل بود
    ممنون
    مرسی بابات توضیحات!!

    خوشحالم که زندگیت تغییر کرده، همیشه راهی برای خارج شدن از مشکلات هست، باید پیداش کرد
    اره خوندمش تحلیل یکطرفه وتقریبا جامعی از کشورها بلوک شرق اون زمان وکمونیسم اسلامی این زمان
    افق دید سیاسی اونا خیلی گسترده هست
    انشاا.. که به خواستت میرسی
    اگه تلاشتو کرده باشی مطمئن باش که به هدفی که داری به اسونی میرسی
    والا میخوام بخونم اگه کار بزاره
    سلام عزیزم
    من بنده خدا چه حرکتی انجام دادم که همه فکر میکنند مدیر شدم عوض شدم!؟

    حالا اگه رات افتاد تهران یه سر میبرمت


    چه خبر؟ خوبی خودت؟؟
    ممنون گلم از ارشد که مردود شدیم اینجا هم میاییم ومیریم
    تو میتونی اگه فقط بخوای
    قابلیتهای شما پایان ناپذیره
    انشاالله که موفق میشین
    مرسی
    سلام عزیزم
    صبح وظهرت به خیر
    مطالعات به کجا رسید
    خوبی


    هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
    به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
    تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!
    دلتنگی که سراغت می آید همه خاطره ها را زیر و رو می کند تا بهانه ای برای سرزده آمدنش پیدا کند و پیدا هم می کند ؛ بعد تو می مانی و حرف هایی که به گفتن نمی آیند ... شاید بروی سراغ شعرها و نوشته های دیگران که بتوانی از زبان آن ها حرف هایی که روی دلت سنگینی می کنند ، پیدا کنی و به خیالت پیدا هم می کنی ... ولی هنوز چیزی هست ته گلویت ، چیزهایی هست که آن ته ِتهِ دلت که قرار نیست با این حرف ها بیرون بریزد. خوب می دانی این حرف ها حرف های خودِ خودت نیست و چون تو نمی توانی بنویسی شان ، قرار است برای همیشه نا گفته بمانند... برای همیشه نا گفته بمانند... برای همیشه نا گفته بمانند...


    قدم مي زني
    تاريک است
    خياباني ساکت
    بر خلاف هميشه ...

    مي روي
    در مسيري ميان درختان
    صدايي نيست
    جز صداي رودخانه ...

    پيش مي روي
    دوست داري
    تا ابد بروي
    بي وقفه ...

    آرامش است
    که مي بارد
    و پرواز روياهايي
    که در سر داري ...

    به خودت که مي آيي
    رسيده اي
    لبخند مي زني ...

    فردا شب
    با اوج بيشتري
    پرواز خواهي کرد ...!


    کاش می دانستم خدا به راستی

    همان پیرمرد خاموش و آرام خفته در آسمانی است

    که با خیال راحت در ابرها آرام گرفته است و بازی مخلوقاتش را نگاه می کند !

    یا مردی ست با دست هایی گشوده و چشم هایی نگران

    که با انگشت هایش خط زندگی را بر روی صفحه ي روزگارمان نقش می زند ...

    کاش می دانستم

    به یاری اش می توان چشم دوخت

    یا هر چه روزگار را

    باید

    بر حلول دست هایم باور کنم ؟!

    گفته بود خدا نظاره گر ماست ...

    خوب است ...

    اما

    تو به من بگو

    دست هایش کجاست ؟!...


    آسمان


    امروز خرید کردم! امروز از دختری دو شاخه گل مریم خریدم... امروز از پسر سر چهار راه روزنامه خریدم... امروز پسری نابینا قسمم داد٬ از او فال انبیاء خریدم...امروز پیرزنی با چهره تکیده و قدی خمیده جلویم را گرفت٬ از او یک آدامس بادکنکی خریدم... امروز از زن چادری کنار مترو یک روسري خریدم... امروز دخترکی در مترو نگاهم کرد٬ از او فال حافظ خریدم... امروز از مرد ویولون زن نابینایی یک نغمه ناکوک خریدم٬ دعایم کرد................ امروز آفتاب مهربان بود و من یک جو معرفت خریدم.......


    من از خورشيد خيلي سپاسگزارم! خورشيد شب نداشت ... ماه نداشت ... ستاره نداشت ...‌ خواب نداشت ... با وجود اين، هر روز صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد ...!

    دفتر خاطرات فرشته ها/ كامبيز درم بخش
    مرسی عزیزم، مدیریت هم یک زحمت بزرگ اما جالب، در بخش زبان میبینمت عزیزم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا