lastgoddess
پسندها
311

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • قاصدك! هان... ، چه خبر آوردي ؟
    از كجا... وز كه خبر آوردي ؟
    خوش خبر باشي،
    اما، ‌اما...
    گرد بام و در من...
    بي ثمر مي‌گردي.

    انتظار خبري نيست مرا
    نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري

    برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
    برو آنجا كه تو را منتظرند

    قاصدك
    در دل من همه كورند و كرند
    دست بردار از ين در وطن خويش غريب

    قاصد تجربه‌هاي همه تلخ
    با دلم مي‌گويد
    كه دروغي تو، دروغ
    كه فريبي تو، فريب

    قاصدك... هان،
    ولي... آخر...
    اي واي...
    راستي آيا رفتي با باد؟
    با تو ام،
    آي!
    كجا رفتي؟
    آي!

    راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
    مانده خاكستر گرمي، جايي ؟
    در اجاقي طمع شعله نمي‌بندم...
    خردك شرري هست هنوز ؟

    قاصدك
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي‌گريند
    جمعهء ساکت
    جمعهء متروک
    جمعهء چون کوچه هاي کهنه، غم انگيز
    جمعهء انديشه هاي تنبل بيمار
    جمعهء خميازه هاي موذي کشدار
    جمعهء بي انتظار
    جمعهء تسليم

    خانهء خالي
    خانهء دلگير
    خانهء در بسته بر هجوم جواني
    خانهء تاريکي و تصور خورشيد
    خانهء تنهائي و تفال و ترديد
    خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاوير

    آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
    زندگي من چو جويبار غريبي
    در دل اين جمعه هاي ساکت متروک
    در دل اين خانه هاي خالي دلگير
    آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...
    " علي کوچيکه

    علي کوچيکه

    نکنه تو جات وول بخوري

    حرفاي ننه قمرخانم

    يادت بره گول بخوري

    تو خواب ، اگه ماهي ديدي خير باشه

    خواب کجا حوض پر از آب کجا

    کاري نکني که اسمتو

    توي کتابا بنويسن

    سيا کنن طلسمتو

    آب مث خواب نيس که آدم

    از اين سرش فرو بره

    از اون سرش بيرون بياد

    تو چار راهاش وقت خطر

    صداي سوت سوتک پابون بياد

    شکر خدا پات رو زمين محکمه

    کور و کچل نيسي علي ، چي چيت کمه ؟

    ميتوني بري شابدوالعظيم

    ماشين دودي سوار بشي

    قد بکشي ، خال بکوبي ، جاهل پامنار بشي

    حيفه آدم اينهمه چيزاي قشنگو نبينه

    الا کلنگ سوار نشه

    شهر فرنگو نبينه
    فصل ، حالا فصل گوجه و سيب و خيار و بستنيس

    چن روز ديگه ، تو تکيه ، سينه زنيس

    اي علي اي علي ديوونه

    تخت فنري بهتره ، يا تخت مرده شور خونه ؟

    گيرم تو هم خودتو به آب شور زدي

    رفتي و اون کولي خانومو به تور زدي

    ماهي چيه ؟ ماهي که ايمون نميشه ، نون نميشه

    اون يه وجب پوست تنش واسه فاطي تنبون نميشه

    دس که به ماهي بزني

    از سر تا پات بو ميگيره

    بوت تو دماغا ميپيچه

    دنيا ازت رو ميگيره

    بگير بخواب ، بگير بخواب

    که کار باطل نکني

    با فکراي صد تا يه غاز

    حل مسائل نکني

    سر تو بذار رو ناز بالش ، بذار بهم بياد چشت

    قاچ زينو محکم چنگ بزن که اب واري

    پيشکشت ."
    ماهي تو آب ميچرخه و ستاره دس چين ميکنه

    اونوخ به خواب هر کي رفت

    خوابشو از ستاره سنگين ميکنه

    ميبرتش ، ميبرتش

    از توي اين دنياي دلمردهء چارديواريا

    نق نق نحس اعتا ، خستگيا ، بيکاريا

    دنياي آش رشته و وراجي و شلختگي

    درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگي

    دنياي بشکن زدن و لوس بازي

    عروس دوماد بازي و ناموس بازي

    دنياي هي خيابونارو الکي گز کردن

    از عربي خوندن يه لچک به سر حظ کردن

    دنياي صبح سحرا

    تو توپخونه

    تماشاي دار زدن

    نصف شبا

    رو قصهء آقا بالاخان زار زدن

    دنيائي که هر وخت خداش

    تو کوچه هاش پا ميذاره

    يه دسه خاله خانباجي از عقب سرش

    يه دسه قداره کش از جلوش مياد

    دنيائي که هر جا ميري

    صداي راديوش ميآد

    ميبرتش ، ميبرتش ، از توي اين همبونهء کرم و کثافت

    و مرض

    به آبياي پاک و صاف آسمون ميبرتش

    به ادگي کهکشون ميبرتش . "
    آب از سر يه شاپرک گذشته بود و داشت حالا

    فروش ميداد

    علي کوچيکه

    نشسته بود کنار حوض

    حرفاي آبو گوش ميداد

    انگار که از اون ته ته ها

    از پشت گلکاري نورا ، يه کسي صداش ميزد

    آه ميکشيد

    دس عرق کرده و سرش رو يواش به پاش ميزد

    انگار ميگفت : " يک دو سه

    نپريدي ؟ هه هه هه

    من توي اون تاريکياي ته آبم بخدا

    حرفمو باور کن ، علي

    ماهي خوابم بخدا
    دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن

    پرده هاي مرواري رو

    اين رو و اون رو بکنن

    به نوکراي باوفام سپردم

    کجاوهء بلورمم آوردم

    سه چار تا منزل که از اينجا دور بشيم

    به سبزه زاراي هميشه سبز دريا ميرسيم

    به گله هاي کف که چوپون ندارن

    به دالوناي نور که پايون ندارن

    به قصراي صدف که پايون ندارن

    يادت باشه از سر راه

    هف هش تا دونه مرواري

    جمع کني که بعد باهاشون تو بيکاري

    يه قل دو قل بازي کنيم

    اي علي ، من بچهء دريام ، نفسم پاکه ، علي

    دريا همونجاس که همونجا آخر خاکه ، علي

    هر کي که دريا رو به عمرش نديده

    از زندگيش چي فهميده ؟

    خسته شدم ، حال بهم خورده از اين بوي لجن

    انقده پابپا نکن که دو تايي

    تا خرخره فرو بريم توي لجن

    بپر بيا ، و گرنه اي علي کوچيکه

    مجبور ميشم بهت بگم نه تو ، نه من . "
    آب يهو بالا اومد و هلفي کرد و تو کشيد

    انگار که آب جفتشو ست و تو خودش فرو کشيد

    دايره هاي نقره اي

    توي خودشون

    چرخيدن و چرخيدن و خسته شدن

    مواکشاله کردن و از سر نو

    به زنجيراي ته حوض بسته شدن

    قل قل قل تالاپ تالاپ

    قل قل قل تالاپ تالاپ

    چرخ ميزدن رو سطح آب

    تو تاريکي ، چن تا حباب



    " علي کجاس؟ "

    " تو باغچه "

    " چي ميچينه.؟ "

    " الوچه ."

    آلوچهء باغ بالا

    جرئت داري ؟ بسم الله
    سلام گلم.فعلا درگیر مریضی عموم شدم.ببخشید دیگه.این روزا خیلی سختی رو میگذرونم.فقط دعا کن گلم.
    سلام دوست عزیز
    خوبین ؟

    شرمنده دیر پاسخ دادم
    ابسلوتلی ( حتمن )، خوشحال میشم، فقط بعد از دستکاری آواتار، اگه میشه لینکش رو برام بفرستین منم ببینمش
    خوشحال میشم

    منتظرم، تا بعد
    زندگی زیباست من حس میكنم
    خنده ها را می توان تقسیم كرد
    میتوان تصویری از لبخند را
    بر لب بغضی كهن ترسیم كرد
    می توان گلواژه را تفسیر كرد
    می توان با نسترن ها شاد بود
    می توان با شقایق گریه كرد
    می توان با مریم و نرگس نشست و قصه گفت
    می توان پروانه بود و همچو شمعی آب شد
    میتوان دید و شنید و اندکی هم گریه کرد
    میتوان ماند و ندیدو میتوان نابود شد
    سلام حتما میشه! ولی خوب تو عملیات پالایش کار یه خورده مردونه است و به علت کار شیفت شرایط برای خانوما محیا نیست ولی خوب توی اداره مهندسی پالایش خانوما میتونن کار کنن
    او در آن ساحل مغموم افق
    اختر كوچك مهجوري بود
    كز پس پستوي تاريك سپهر
    در دل نيمشبي خلوت و اسرار آميز
    با دلي ملتهب از شعله ي مهر
    به جهان چشم گشود
    نه به مردابي يك ماهي پير
    هشت بر پولكش از وي تصوير
    نه بر او چشمي يك بوسه پراند
    نه نگاهي به سويش راه كشيد
    نه به انگشت كس او را بنمود
    تا شبي رفت و ندانم به كجا
    از شما پرسم من ، آي ... شما
    گرگها خيره نگه كردند
    هم صدا زوزه بر آوردند
    ما نديديم ، نديديمش
    نام ، هرگز نشنيديمش
    نيم شب بود و هوا ساكت و سرد
    تازه ماه از پس كهسار برون آمده بود
    تازه زندان من از پرتو پر الهامش
    كز پس پنجره اي ميله نشان مي تابيد
    سايه روشن شده بود
    و آن پرستو كه چنان گمشده اي داشت ، هنوز
    همچنان در طلبش غمزده بود
    ماه او را دم آن پنجره آورد و
    به وي
    با سر انگشت مرا داد نشان
    كاين همان است ، همان گمشده ي بي سامان
    كه درين دخمه ي غمگين سياه
    كاهدش جان و تن و همت و هوش
    مي شود سرد و خموش
    بده ... بدبد ... چه اميدي ؟ چه ايماني ؟
    كرك جان ! خوب مي خواني
    من اين آواز پاكت را درين غمگين خراب آباد
    چو بوي بالهاي سوخته ت پرواز خواهم داد
    گرت
    دستي دهد با خويش در دنجي فراهم باش
    بخوان آواز تلخت را ، ولكن دل به غم مسپار
    كرك جان ! بنده ي دم باش
    بده ... بد بد راه هر پيك و پيغام خبر بسته ست
    ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
    قفس تنگ است و در بسته ست
    كرك جان ! راست گفتي ، خوب خواندي ، ناز آوازت
    من اين آواز
    تلخت را بده ... بد بد ... دروغين بود هم لبخند و هم سوگند
    دروغين است هر سوگند و هر لبخند
    و حتي دلنشين آواز جفت تشنه ي پيوند
    من اين غمگين سرودت را
    هم آواز پرستوهاي آه خويشتن پرواز خواهم داد
    به شهر آواز خواهم داد
    بده ... بدبد ... چه پيوندي ؟ چه پيماني ؟
    كرك جان !
    خوب مي خواني
    خوشا با خود نشستن ، نرم نرمك اشكي افشاندن
    زدن پيمانه اي - دور از گرانان - هر شبي كنج شبستاني
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا