Aseman Etemaad
پسندها
3,430

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آسمان اعتماد عزیز .. خبر فوت دوستتون رو دیدم ... خدایش بیامرزد .
    منم یه بار چینی اتفاقی افتاد برام .. یکی از دوستای صمیمی دبیرستانم سرطان گرفت ... اون موقع 18 سالش بود ..نمیدونی چه زجری داشت دیدن چهره ی پژمردش با موهای ریخته ...
    ولی خوش بحالشون ..پاک رفتن ..
    می خوای دلت آروم بشه
    وضو بگیر
    و براش دعا کن هرجور که بلدی؟!
    همین
    سلام آسمان! بهتون تسلیت عرض میکنم. هفته پیش درگیر ثبت نام بودم. اگه دوره های زبان ایتالیایی رو بگذرونم میرم اونجا.
    خدایش بیامرزد
    آسمان مطمئن باش راحت شد از این دنیای تنگ
    مصطفی مستور میگه خدارو میشه تو سرطان حس کرد ، اما نه کشنده بلکه آمرزنده
    منو تو غمت شریک بدون
    فدای تو....
    چقدر دلم برای تو و این ارامشه نوشته هات تنگ شده بود....:w30:

    چه باشگاه دلگیره...یا شاید من اینجوری حس میکنم...
    خبر چی شنیدی؟؟؟...اتفاقی افتاده.....؟؟:cry:
    درس که راستش تو این مدت فقط دوتا عمومیامو خوندم....که همچین اثر خاصی هم نذاشت..
    خدارو شکر تموم شد..حالا بریم اختصاصی.....

    ایشالا که استادا اسون بگیرن...:D...
    اسمانی نگرانم کردی...چیزی شده؟:redface:
    بهشت و جهنم
    روزي يك مرد روحاني با خداوند مكالمه اي داشت (( خداوندا ! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شكلي هستند ؟ ))
    خداوند او را به سمت دو در هدايت كرد و يكي از آن ها را باز كرد
    مرد نگاهي يه داخل انداخت ، درست در وسط اتاق يك ميز گرد بزرگ وجود داشت كه وري آن يك ظرف خورش بود ، كه انقدر بوي خوبي داشت كه دهانش آب افتاد ، افرادي كه دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند ، به نظر قحطي زده مي آمدند ، آن ها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند كه اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر كدام از آن ها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند ، اما از آن جايي كه اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود ، نمي توانستند دستشان را بر گردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند .
    مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آن ها غمگين شد ،
    خداوند گفت : تو جهنم را ديدي ، حال نوبت بهشت است ،
    آن ها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز كرد ، آن جا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود ، يك ميز گرد با يك ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز ، آن ها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند ، ولي به اندازه كافي قوي و چاق بوده ، مي گفتند و مي خنديدند ،
    مرد روحاني گفت : خداوندا نمي فهمم !؟
    خداوند پاسخ داد : ساده است ، فقط احتياج به يك مهارت دارد ، مي بيني ؟ اين ها ياد گرفته اند كه به يك ديگر غذا بدهند ، در حالي كه آدم هاي طمع كار اتاق قبل تنها به خودشان فكر مي كنند !
    هنگامي كه موسي فوت مي كرد ، به شما مي انديشيد ،
    هنگامي كه عيسي مصلوب مي شد ، به شما فكر مي كرد ،
    هنگامي كه محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد
    گواه اين امر كلماتي است كه آن ها در دم آخر بر زبان آورده اند ،
    اين كلمات ازاعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي كنند كه يكديگر را دوست داشته باشيم ، به همنوع خود مهرباني نماييد ، كه همسايه ي خود را دوست بداريد ، زيرا كه هيچ كس به تنهايي وارد بهشت ( ملكوت الهي ) نخواهد شد .


    يا حق
    سلام
    امتحانتون چطور بود؟
    امید وارم به روشنی رنگ نوشتارتون بوده باشه
    سلام آسمان جان:gol:
    خوبی خانومی؟خوش میگذره؟
    خواستم حالتو بپرسم همین.:w16:
    مواظب خودت باش:victory:
    دیگه دیگه!:w02:
    بعدا" بهت یاد میدم میریم مردم و رصد میکنیم!:w12:
    فکر نکن..مطمئن باش میقبولی!;) (این سطر در جهت دادن روحیه به شما نوشته شد!:w12:)
    حسابیی؟!!!:w15:وای نگو آسمان خندم میگیره! فردا قرائت قرآن (!) دارم..پس فردا انقلاب!دریغ از یک کلمه!!:w05:
    به نظرت امیدی هست..من در آینده وارد ترم بعدی بشم؟!!!
    مگه تو فردا امتحان نداری؟
    برو بشین درستو بخون دختر
    جالب بود (خانم‌ها و آقايون در شرايط مختلف چه مي‌كنند؟)
    اما اگه راست میگید مشکلاتی که خانمها بوجود میارن( مثل در رانندگی ترافیک و...) را هم بگید
    سلام..
    خیلی ممنونم..
    بله دقیقا همین طوره..
    موفق باشید.
    آره..میفهمم چی میگی! خیلی دلگیره..مخصوصا" تالار ادبیات..اونجا که نمیشه وارد شد!
    منم مثل تو! در حد یه دور کوچیک!
    ارغوان و بقیه هم امتحاناشون شروع شده گویا..رفتن study!
    کاری که نداشتم..همینجور..دلم برات تنگید!
    سلام سلام:gol:
    مرسی بدکی نیستم!تو چطوری؟
    نبودی امروز..دنبالت میگشتم..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا