سلام فكر كنم معنيش معلوم باشه
البته اين يه قسمت از شعر دردواره هاي قيصر امين پور هستش
و در كل هم منظورش اينه كه زندگي و درد با هم عجين شده ديگه
يه قسمت ديگه شعر هم اينه كه ميگه :
دست سرنوشت
خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگريز خويش را رها كنم ؟