یبار تو آزمایشگاه بودم میخواستم یه پیچی رو باز کنم...هرچی زورزدم نشد که نشد

بعدش به یه پسری گفتم آقا ببخشید میشه اینو باز کنید برام

آقا تا دست زد پیچه باز شد یجوریم باز شد که انگار باز بوده از اول

آقا مارو بگی به حدی احساس ضایگی بهمون دست داد که نگو

بعدش ازش تشکرکردم..بعدش اون گفت اگه میخوای بعدش چیزی رو باهاش سفتش کنید بگید تا انجام بدم.منم گفتم بله ممنون میشم...
حالا وقتی میبینمش ی سلام علیکی که میکنیم با خودم میگم الان میگه این همونیه که نتونست یه پیچو باز کنه

....
...
اینم یه خاطره واسه تو
