tired_poet
پسندها
775

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • منم دوتا لاک پشت داشتم از این کوچولو سیاه ها....یکیشون تخم گذاشت مرد....
    ولی دوسشون نداشتم فقط از روی دلسوزی نگهشون داشتم....بعضی وقتا گاز میگرفتن...
    خرگوش هم داشتم اسمش جقله بود خیلی جیجلی بود....
    یه طوطی هم داشتم به اسم تینا....کوشولو بود خریدمش....خانم رفته بود پشت دراور واسه خودش لونه درست کرده بود...اون اواخر دیدیم وحشی شده..میرفتیم توی اتاق دنبالمون میکرد گاز میگرفت....یه روز که رفتم لونشو تمیز کنم دیدم ای دل غافل دخملیم تخم گذاشته...واسه همین گاز میگرفت....خیلی دوسش داشتیم...توی اتاقا واسه خودش پرواز میکرد....هی بابا گفت بذار پراشو قیچی کنم گفتم نه غصه میخوره...خلاصه آخر یه روز که به داداشم رفته بود بیرون از روی دستش پریدو رفت....
    دیگه خودت بقیه اش رو بخون که چقدر گریه کردم....
    آره بابایی خلاصه اینکه دخملتم مثل خودت عاشق حیووناس شدید...
    عجب گربه شیطونی.....چه مامان سر به هوایی...البته اون خیالش راحت بوده که بابایی مهلبون من هست....
    قلبونت برم که انقدر مهربونی....
    منم طوطی و اردک و جوجه و پیشی و این چیزا زیاد داشتم....
    مسئله اینه که این بحثها آدمو به فکر میندازه
    بعضی وقتها وقتی واردش که میشی میبینی تاحالا فکر میکردی فلان عقیده رو داری اما بعد از یه مدتی بحث کردن، میفهمی لازمه عقیده ظاهریت رو عوض کنی چون:
    به عمل کار براید به سخن دانی نیست!!!!
    سلام
    از اینکه اینهمه شجاعت برای شروع تاپیک با موضوعات قابل بحث دارید، بهتون تبریک میگم
    چرا جواب میدی؟؟؟

    میگم چرا این همه از خودت عکس میگیری؟ شیطون شدیا:w12:
    سلام ....ظهر بخیر....اومدم به بابایی یه سر بزنم و برم....
    مواظب خودت باش بابایی...
    آخ جون بابایی اومد خونه....بابایی چرا منو ول میکنی میری...میدونی الان یه عکسی دیدم دارم میمیرم...به خدا قلبم داره میاد تو دهنم....آدمای بی همه چیز یه کبوترو کشتن....
    بابایی....
    بابایی این بحثها فایده ای نداره...چون کسی که مخالفه نمیتونی متقاعدش کنی که موافق باشه....هر کس برای خودش دلایلی داره....چیزی که قرنها مردم باهاش زندگی کردن رو نمیشه با این حرفا عوض کرد...ولی استارتشو زدی دیگه....شاید از الان فرهنگ سازی بشه تا 50-60 سال دیگه بشه یه کارایی کرد...
    من که کلا طرقبه و شاندیز کلاهم بیفته هم نمیرم
    ولی حالا چون شما میگی یه کاریش میکنیم(چشمک و گل)
    یعنی اون جیش بود.....وااااااااااااااای بابایی....ای مارتین بی تربیت.....میگم یه بوهایی میومد ها....
    سلام بابایی جون خودم....خوبی؟دلم تنگ شده بود برات....
    من بی معرفتم؟منکه اول صبح اومدم صبح بخیر گفتم بابایی....
    بابایی دیشب مارتین نذاشت تا صبح بخوابم...هی لیسم میزد..منم محکم گرفتمش تو بغلم گفتم بخواب بچه..وگرنه خفت میکنم ها...بیچاله خوابید تا صبح صداش هم در نیومد.....
    سلام دوست عزیز ممنون میشم از نتیجه نظر سنجی منو هم با خبر کنی :gol::gol::gol:
    احتمالا اشتب گرفتم:دی
    مشهد رو دوست ندارم اصلیتم هم مشهدی نیست و کلا خیلی هم خاطره ی خوبی از مشهد نداشته و ندارم با اینکه همینجا به دنیا اومدم ولی از تعریفتون ممنون
    ایشالا تشریف آوردین در خدمت باشیم:دی(گل)
    اگه نمیزدیش چطور میخواستی بدونی نتیجه اش رو
    حس فضولیم نمیذاره نیام:دی
    همش سعی میکنم چشمای دوستم رو از جلوی صورتم محو کنم ولی نمیشه
    حداقل به خاطر اون و واسه اینکه موضوع اون دوباره تکرار نشه تا وقتی تاپیک هست منم هستم(چیشمچ)
    نمیدونی چقدر اون تاپیک واسه من زجرآوره
    وقتی میام و پستها رو میخونم بغضم میگیره
    لی خاطره ی تلخ یهویی هجوم میاره توی سرم
    خیلی بده خیلی
    سلام بابایی...صبح بخیر.....
    ای جان این مارتین عجب نانازیه.....خیلی باهاش کیف میکنی ها....
    من آخر از دستت خودمو دار میزنم....هی شلاق شلاق میکنی ها....بابایی انقدر خشن نوبره....
    حالا که اینطوری شد میرم تو حیاط پیش مارتین میخوابم....شب بخیر بابایی...
    بابایی چرا انقدر ورجه وورجه میکنی آخه.....یه دونه انتخاب کن بذار دیگه....میخوای اصلا عکس منو بذار....
    میبینی بابایی چه دخملی دالی....آره ریش داشتی....نه...چرا ضایع...خوب بود...بابایی من همه جوره خوبه...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا