چنان خسته ام
که تشنه که میشوم
چشم بسته
فنجان را کج میکنم
و مینوشم
زیرا چشم که باز کنم
فنجان سر جای خودش نیست
و من خسته تر از آنم
که بروم
و چای دم کنم
چنان بیدارم
که میبویم
و مینوازمت
و بعد از هر جرعه
به تو گوش میسپارم
با تو حرف میزنم
و بیدارتر از آنم
که چشمهایم را باز کنم
و بخواهم ببینمت
و ببینم
که اینجا نیستی.