پاییزی ات شدم که تو باشی بهار من
تا با "تو" سبزه زار شود شوره زار من
چشمم سپید شد که مسیحای چشم تو
دستی کشد به لطف،به چشمان تار من
ابری شدم چنان، که مگر آفتاب تو
پایان دهد به بارش بی اختیار من
دیگر به راه تو چه بدوزم به جز دلم؟
سویی نمانده است به این چشم، یار من
آن آخرین قرار، قراری گذاشتیم
تا تو شوی قرار دل بیقرار من...
حالا چه شد که حسرت تلخی گذاشته
دوریت بر حلاوت این انتظار من
باشد،نمان،ولی کمی آهسته تر برو...
بگذار دیرتر برسد احتضار من
امشب فقط به ماه نگاهی بکن که تا
عکسی به قاب برکه شود یادگار من..