sas44
پسندها
37

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آره همه جا هستم میتونی پیدام کن.:D.کجارفتی یدفه؟؟؟؟:cry:
    سلامممممممممممممممممممممممم..خوبی عشخمممممممممممممممممم...دلم پوسید هااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
    میگم خودتو قاطی نکن...کار پیچیده شده کوتا بیا نیستن...
    دلشوره میگیرم...هر وقت بارونه

    با گریه می خوابم...هر جا زمستونه

    تا حالِ موهاشو...از باد می پرسم

    حس می کنم بادم...دیوونه ی اونه

    موهاش دریا بود...دنیامو زیبا کرد

    فهمید دیوونم...موهاشو کوتاه کرد

    از بس شکستم داد...شکلِ شکستن بود

    آغوش اون تنها...سرمایه ی من بود

    اومد ولی اِی کاش...ساکش رو وا می کرد

    از وقتی که اومد...درگیرِ رفتن بود
    بقیه3
    دست نوشته های آن چهار شخصیت کوچک در جست و جوی پنیر شان :

    تغییر ایجاد می شود .
    به انتظار تغییر باش .
    تغییر را زیر نظر داشته باش .
    به سرعت خود را با تغییرات وفق بده .
    تغییر کن .
    از تغییر لذت ببر .
    آماده باش تا به سرعت تغییر کنی وهر بار از آن لذت ببری.
    به یاد داشته باشید : همراه با پنیر حرکت کنید .
    و می فهمید هنگامی که اوضاع تغییر می کند ، به نفع ماست که کارهای ساده موثری انجام دهیم .
    .
    .
    .
    هر روز برای هدفی که دارم تلاش میکنم بابتش باید ریسک هم کرد چون ازمون و خطا در کنار هم تاثیر گذار هستن
    بقیه داستان2
    آنها همچنان در راهرو های تاریک به دنبال پنیرشان می گشتند .
    اگر بر ترست غلبه کنی، احساس آزادی می کنی .

    آنها متوجه شدند که اگر زودتر راه افتاده بودند قطعا مقدار زیادی پنیر تازه پیدا می کردند .
    هر چه سریعتر پنیر قدیمی (هدف قدیمی ) را رها کنی، سریعتر پنیر تازه ( هدفی تازه ) پیدا می کنی .

    در مار پیچ به جستجو بردن ، امن تر از ماندن در وضع بی پنیری (بی هدفی ) است .

    باورهای قدیمی تو را به سوی پنیر جدید ( هدفی معلوم ) هدایت نمی کنند .
    وقتی ببینی که می توانی پنیر تازه ( هدفی تازه ) پیدا کنی و از آن لذت ببری راهت را تغییر می دهی .
    تصور لذت بردنم از پنیر تازه ، حتی بیش از پیدا کردن آن مرا به سوی آن هدایت می کند .
    توجه زود هنگام به تغییرات کوچک ، به تو کمک می کند تا خود را با تغییرات بزرگی که در راه است ، زودتر خود را تطبیق بدهی
    وزی روزگاری در سرزمینی دور چهار شخصیت کوچک زندگی می کردند . دو تا از آنها موش زن وشوهر بودند و دو تای دیگر آنهای آدم کوچولو بودند .
    آنها هر روز صبح به سمت ایستگاه پنیر می دویدند تا از لقمه های تازه ی خوشمزه لذت ببرند .
    داشتن پنیر باعث خوشحالی است .
    هر چه پنیر بیشتر برایت اهمیت داشته باشد، بیشتر می خواهی آن را نگه داری و به آن بچسبی .

    این برنامه تا مدتی نسبتا طولانی ادامه داشت .
    اما بعد از مدتی جریان عادی زندگی آنها تغییر کرد :

    چون صبح روز بعد پنیری در آنجا نبود و با ناراحتی به خانه ی کوچولو یشان برگشتند. از این به بعد آنها هر روز صبح به ایستگاه می رفتند و پنیر را در آنجا نمی یا فتند .
    و به خود می گفتند : کی پنیر مرا جا به جا کرده است ؟ یعنی چه پنیر نیست ؟ این انصاف نیست !!

    و بالاخره آنها به نبودن پنیر قانع شدند و تصمیم گرفنتد به دنبال جای دیگر بگردند . یعنی راه خود را تغییر دهند .
    یعنی :

    اگر تغییر نکنی ، نابود می شوی .
    هرازگاهی پنیر را بو کن تا متوجه کهنه شدنش بشوی .


    و حرکت در مسیر جدید به تو کمک می کند تا پنیر ( راه ) تازه ای پیدا کنی .
    چرا جواب نمی دی
    تو که انی
    اگه جواب نمی دی برم بخوابم چشو چالم داره در میاد
    در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..

    در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود

    میشود حتی برای دیدن پروانه ها....

    شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.

    دست در دست پرنده،بال در بال..

    نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود

    کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود....

    هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بو
    اااااااااااااااااااااا گریه نکن خوب حالا ببخشید
    بامن حرف نزن...اس دادم 2 بارچرا جواب ندادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:mad:
    دلتنگم!
    دلتنگ نگاهت،راه رفتنت،حرف زدنت
    من به اندازه ی وسعت چشمان تو غمگینم
    به اندازه ی برق نگاهت نگرانم
    تو به اندازه ی "تنهایی" من شاد بمان
    چشم چشم دو ابرو
    نگاه من به هر سو،
    پس چرا نیستی پیشم؟
    نگاه خیس تو کو؟
    گوش گوش دوتا گوش،
    یه دست باز یه آغوش،
    بیا بگیر قلبم،
    یادم تو را فراموش،
    چوب چوب یه گردن،
    جای نری تو بی من!
    دق میکنم میمیرم،
    اگه دور بشی از من،
    دست دست دوتا پا،
    یاد تو مونده اینجا،
    یادت میاد که گفتی،
    بی تو نمیرم هیچ جا ـ
    من؟ من؟ یه عاشق،
    همون مجنون سابق
    می دونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با عشقت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرن
    باشه خونه ی خودمون نبودم خونه ی دایی بودم....بپرسیا یادت نره...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا