با تو گفتم : حذراز عشق ندانم
سفرازپیش تو هرگز نتوانم
روزاول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوترب لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
بازگفتم :که تو صیادی و من اهوی دشتم
تابه دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذرازعشق ندانم
سفرازپیش تو هرگزنتوانم
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب ناله تلخی زدوبگریخت !
اشک درچشم تو لرزید
ماه برعشق تو خندید!
یادم اید که از توجوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت درظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگرازعاشق ازرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذرهم
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم