زندگی چیست؟
زندگی یک گُل سرخ
که من از بوته ی احساس خودم می چینم
لب یک پنجره ی آبی چوبی
به تماشای جریان سرخی اش می شینم
لب این پنجره تا این گُل هست
می توان تا قله های اوج رفت
می شود پرنده بود
از درٌه های غم گذشت
زندگی دیگر چیست؟
زندگی راز شکیبایی توست
وقت آزادی پروانه ی عشق
که تو از عمق وجود
در پیله ی دل پروردی
از برای آزادی اش
مهرش از دل افکندی
از عشق خود دل کندی
وباز زندگی
رودی خروشان
می رود از کنار تو
پا در این رود گذاری
تا همیشه در جریانی
ور نه از دور ببینی
از قافله جا می مانی..
می نویسم از تو
از تو ای شادترین ای تازه ترین
....نغمه عشق
تو که سبزترین منظره ای
تو که سرشارترین عاطفه را
.نزد تو پیدا کردم
وتو که سنگ صبورم بودی
در تمام لحظاتی که خدا
....شاهد غصه و اندوهم بـــود
!بـــه تو می اندیشم
!بـــه تو می بالم
و از تو می گیرم
هر چه انگیزه درونم دارم
من شباهنگام
آن دم که تو را نزد خود می بینم
بهترین آرامش
برترین خواهش و احساس نیاز
....در دلم می جوشد
!روزها می گذرد
.عشق ما رو به خدایی شدن است
رو به برتر شدن از هر حسی
.که در این عالم خاکی پیداست
دوســــــــــــتت می دارم
.....از همین نقطه خاکی
تا عرش
دوســــــــــتت می دارم
.....از زمین تا به خدا
در راهی بی نور قدم می گذارم
قدم هایی کوتاه نا مطمئن
جلوی راهم افسانه هایی را می بینم که هر کدام رازی پشت خود پنهان کرده اند
چهره ها و چشم هایی را می نگردم که دردی در دل خود نگاه داشته اند
از روی جوی خیابان ها می پرم تا راهم یکنواخت نباشد
ناگهان پایم پیچ می خورد تعادلم را از دست می دم اما می دانم نمی افتم
دوباره پا در جاده می گذارم
سرم را رو به آسمان می کنم تا آبي آسمان ستایش کنم
دلم غمناک می شود
چون باز ابری سایه اش روی خورشید گسترد و نگذاشت غروب را ببینم
...
نا گهان ظلمت شکافت
آذرخشي فرود آمد ، و مرا ترساند
رگباری نشست بر شانه هایم از در همدلی
اما کوتاه
خواستم سايه را به دره رها کنم اما سکوت نگذاشت
و من همچنان ...
کاش خورشید درشب بتابد
برف درتابستان ببارد
ستاره ها درروزسو سو بزندد
قلب ازتپش نایستد
کاش زندگی فقط یک زندگی بود
التماسی نبود
وهمه زندگی یک نگاه بود
ودرآن نگاه حسرت نبود
کاش میشد این قلب راشکافت
وهمه اندوه را که درآن زبانه کشیده است
خاموش کرد
باشدکه درزمان بازگشت به آن سرچشمه
دستی زلالی آب رابرهم نزده باشد