sajad 3000
پسندها
3,606

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ههههمنسی یکی از دوستام پهام داده ببینم هشت اگه بود یکم اینور باشم
    سلام علیکم میتونم وقت شریفتون بگیرم یکم اینور کار دارم:cool:
    هان اله دبدم بلا انتخابات
    اله من که کال بدی نکلدم نمیدونم سلا ناناحت میسن که
    واسا بلم جواف مسابخه بدم زودی میهام
    نه هیسی نگفتن که حالا به ادمین گزالس دادن برا اون دلیلس مینویسن از پست اولم خطا رد کرد
    نمیدونم که ساهد نباید اون قران میزاستم از اینترنت برداستم خب
    خوبه میدونی تازه1000 خوبه دینه مگه نه؟
    من هیسی نمیدونم
    هان خوبه دینه ارامس دانی
    من دیسب کلی به خدا پناه اولدم تا اروم سدم
    خدانوسکل
    وایس نتاهج ارسد سیتال تونیم من املوس خوفم استنس ندانم
    هان اون داست گلهه میکردا غشه داست دینه داداسیس نهومده بود
    سهنام عسیس ابسی منشی خوفم خوسم سهنامتمممممممممم
    خودت سطونی من دنم هه ذله سده بودا
    سه خفلا خوفی؟
    وایس سیطونی تونم داداسیم اومد
    :w27::w31::w32::w33::w30::w36::w40::w38::w40::w14::w14::w46:
    سهناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    شبح بخیل
    دعا برای بچه های ارشد
    دل قشنگتو هیچ وقت درگیر آه نکن !
    بگذار آه سهم کسانی باشد که دلگیرت میکنند....

    .
    .
    من پیغام دوستی و دوست داشتنم را با دود میرسانم ! نمیدانم آن سو برای تو تکه چوبی
    هست یا نه ؟ ولی من اینجا جنگلی را برایت به آتش کشیدم .....

    زندگی مثل یک پل قدیمی است !
    به این فکر نکن که اگر تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشود ، به این به فکر کن که اگر افتادی
    یکی باشد که دستانت را بگیرد.....
    خداوندا.......

    برای همسایه ای که نان مرا ربود ،نان

    برای دوستی که قلب مرا شکست،مهربانی

    برای آنکه روح مرا آزرد، بخشایش

    و برای خویشتن آگاهی و عشق می طلبم
    دنیا با همه ی وسعتش بدون عزیزان جایی برای ماندن ندارد
    به رسم سپاس نوشتم تا بدانی عزیزی...
    زندگی چیست؟
    زندگی یک گُل سرخ
    که من از بوته ی احساس خودم می چینم
    لب یک پنجره ی آبی چوبی
    به تماشای جریان سرخی اش می شینم
    لب این پنجره تا این گُل هست
    می توان تا قله های اوج رفت
    می شود پرنده بود
    از درٌه های غم گذشت
    زندگی دیگر چیست؟
    زندگی راز شکیبایی توست
    وقت آزادی پروانه ی عشق
    که تو از عمق وجود
    در پیله ی دل پروردی
    از برای آزادی اش
    مهرش از دل افکندی
    از عشق خود دل کندی
    وباز زندگی
    رودی خروشان
    می رود از کنار تو
    پا در این رود گذاری
    تا همیشه در جریانی
    ور نه از دور ببینی
    از قافله جا می مانی..
    کودکی از خـــــــــــدا پرسـیـد :

    خـــــدایا تو چی می خـــوری و چــی می پوشی؟

    نــدایـــی

    در دل کـــــودک زمــــزمــــه کـــــــرد :


    غـصـه بـنـدگــانـم را می خـــورم

    و

    گنـــاه آنان را می پـوشـم ...! :cry:
    می نویسم از تو
    از تو ای شادترین ای تازه ترین
    ....نغمه عشق
    تو که سبزترین منظره ای
    تو که سرشارترین عاطفه را
    .نزد تو پیدا کردم
    وتو که سنگ صبورم بودی
    در تمام لحظاتی که خدا
    ....شاهد غصه و اندوهم بـــود
    !بـــه تو می اندیشم
    !بـــه تو می بالم
    و از تو می گیرم
    هر چه انگیزه درونم دارم
    من شباهنگام
    آن دم که تو را نزد خود می بینم
    بهترین آرامش
    برترین خواهش و احساس نیاز
    ....در دلم می جوشد
    !روزها می گذرد
    .عشق ما رو به خدایی شدن است
    رو به برتر شدن از هر حسی
    .که در این عالم خاکی پیداست
    دوســــــــــــتت می دارم
    .....از همین نقطه خاکی
    تا عرش
    دوســــــــــتت می دارم
    .....از زمین تا به خدا
    در راهی بی نور قدم می گذارم
    قدم هایی کوتاه نا مطمئن
    جلوی راهم افسانه هایی را می بینم که هر کدام رازی پشت خود پنهان کرده اند
    چهره ها و چشم هایی را می نگردم که دردی در دل خود نگاه داشته اند
    از روی جوی خیابان ها می پرم تا راهم یکنواخت نباشد

    ناگهان پایم پیچ می خورد تعادلم را از دست می دم اما می دانم نمی افتم
    دوباره پا در جاده می گذارم
    سرم را رو به آسمان می کنم تا آبي آسمان ستایش کنم
    دلم غمناک می شود
    چون باز ابری سایه اش روی خورشید گسترد و نگذاشت غروب را ببینم
    ...
    نا گهان ظلمت شکافت

    آذرخشي فرود آمد ، و مرا ترساند
    رگباری نشست بر شانه هایم از در همدلی
    اما کوتاه
    خواستم سايه را به دره رها کنم اما سکوت نگذاشت
    و من همچنان ...
    کاش خورشید درشب بتابد
    برف درتابستان ببارد
    ستاره ها درروزسو سو بزندد
    قلب ازتپش نایستد
    کاش زندگی فقط یک زندگی بود
    التماسی نبود
    وهمه زندگی یک نگاه بود
    ودرآن نگاه حسرت نبود
    کاش میشد این قلب راشکافت
    وهمه اندوه را که درآن زبانه کشیده است
    خاموش کرد
    باشدکه درزمان بازگشت به آن سرچشمه
    دستی زلالی آب رابرهم نزده باشد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا