هان بهله مامان وبابا خوفن
حشام سرما خولده کلافست
سامله که دیسب حاللش هکم خوف نبود ستی ابلد خونه ما امروزم روزه نمیگیره
ساناسم که خونه ماست دینه
من بیساله اسیرم باهاشون دیشب 1 شب ساناس داشت تاسه برا ستی داستان میگفت یه دونه نوه ماهم پسر نشده بره پیش حسام دخملن همش میان اتاخ من تاسه موخع خافم باهد تحملشون کنم دیسسب نمیسد تو اتاخم نماس بخونم سحری ستی خواف بود چراخ روسن میکردیم چشماس درد میگرفت کلی خوشن برای خودشون