Recent content by @REZ

  1. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گوهر فروش یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود...
  2. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ملال محبت گاهی گر از ملال محبت برانمت دوری چنان مکن که به شیون برانمت چون آه من به راه کدورت مرو که اشک پیک شفاعتی است که از پی دوانمت تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا مژگان فشانمت که به دامن نشانمت سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من...
  3. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم خلقم به روی زرد بخندند و باک...
  4. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دو تا چشمام همه جا دنبال تو مي گرده با نبودنت دلم با غصه ها سر کرده شب و روز در پي تو من همه جا رو گشتم يکي گفت غصه نخور اون داره بر مي گرده زندگي با عشق تو رنگ ديگه داشت برام رفتي و بدون تو غرق شده روز و شبام دل من با هيچ کسي نمي تونست خو بگيره شب و روز منتظر و چشم برات مونده نگام کسي...
  5. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    آشیان سوز ای جلوه برق آشیان سوز تو را ی روشنی شمع شب افروز تو را ز آن روز که دیدمت شبی خوابم نیست ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
  6. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    تمنای عاشق آن را که جفا جوست نمی باید خواست سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست از دوست به جز دوست نمی باید خواست
  7. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ وقتي که فشردمش به آغوش تنگ لرزيد دلش ، شکست و ناليد که : آخ اي شيشه چه مي کني تو در بستر سنگ ؟
  8. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    هنگام پاييز زير يک درخت ... مردم برگهايش مرا پوشاند و هزاران قلب يک درخت گورستان ... قلب من شد
  9. @REZ

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    تا روح بشر به چنگ زر ، زندانيست شاگردي مرگ پيشه اي انساني است جان از ته دل ،‌ طالب مرگ است ... دريغ درهيچ کجا ‌براي مردن جا نيست ؟
  10. @REZ

    هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

    امشب ستاره هاي مرا آب برده است خورشيد واره هاي مرا ،‌خواب خورده است نام شهاب هاي شهيد شبانه را آفاق مه گرفته هم از ياد برده است از آسمان بپرس که جز چاه و گردباد از چالش زمين چه به خاطر سپرده است ديگر به داد گمشدگان کس نمي رسد آن سبز جاودانه هم انگار مرده است ماه جبين شکسته ي در خون...
  11. @REZ

    هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

    پشت اين پنجره ها دل ميگيره غم و غصه دل و تو ميدوني وقتي از بخت خودم حرف ميزنم چشام اشک بارون ميشه تو ميدوني عمريه غم تو دلم زندونييه دل من زندون داره تو ميدوني هرچي بش ميگم تو آزادي ديگه ميگه من دوست دارم تو ميدوني ميخوام امشب با خودم شکوه کنم شکوه هاي دلمو تو ميدوني بگم اي خدا چرا بختم سياس...
  12. @REZ

    هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

    تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته! جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته! جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست! جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضد شورش نیست! نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره! دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره! همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن! تو روزنامه...
بالا