reyhanu
پسندها
260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سوپری محله ما رو.اومده شعبه دوم زده.اگه گفتی کجا؟

    2 تا مغازه پایین ترش...
    کی بیاد؟
    کی چلغوزه؟
    کی با کی بره قزوین؟
    بابا چرا حالا قزوین؟
    رضا روبفرست تا با هم بریم گرگان به این خوبی
    میگیم لیلا اگه بخوای یه نصحیت کنی اون چیه؟البته راحلش رو هم بگو؟
    ناجی دوست میدارم

    عشق
    راهی‌ست برای بازگشت به خانه
    بعد از کار
    بعد از جنگ
    بعد از زندان
    بعد از سفر
    بعد از …
    من فکر می‌کنم
    فقط عشق می‌تواند
    پایان رنج‌ها باشد
    به همین خاطر
    همیشه آوازهای عاشقانه می‌خوانم
    من همان سربازم
    که در وسط میدان جنگ
    محبوبش را فراموش نکرده است
    ای ظالم اخرش به گریه انداختی رضا رو برای یه بله
    پس با معین بله گرفته نکنه با این آهنگ هم بوده
    باز ای الهه ی ناز با دل من بساز
    کین غم جانگداز برود زبرم گر دل من نیاسود از گناه تو بود
    بیا تا ز سر گنهت گذرم
    باز می کنم دست یاری به سویت دراز
    بیا تا غم خود را با راز و نیاز
    ز خاطر ببرم
    گر نکند تیر خشمت دلم را هدف
    به خدا همچو مرغ پر شور شعف
    به سویت بپرم

    آن که او
    به غمت دل بندد
    چون من کیست؟
    ناز تو
    بیش از این
    بهر کیست؟
    تو الهه ی نازی در بزمم بنشین
    من تو را وفا دارم بیا که جز این
    نباشد هنرم
    این همه بی وفایی ندارد ثمر
    به خدا اگر ازمن نگیری خبر
    نیابی اثرم.
    ما زیاد از این یا علی ها گفتیم و ولش کردیم
    خوشم میاد هنوز هم شعر یادته هم چنار از بس تو نامردی خدایی اخرش نفهمیدم رضا نمیومد اینو برات بخونه من که میدونم رضا با این شعرا بود که بله رو از توگرفت
    میدونی دوست داشتم زندگی رمانی بیشتر نیود که تهش همهچی روخوب تموم میکردم میدونی دوست داشتم زندگی رمانی بود تا بتونم همه چیز رو هر جوری که دوست دارم بنویسم و جالبت تر اینه که اگه نگاه کنی زندگی هر اون چیزیه که تو میخوای من میترسم از باور من از تلاش میترسم من از جنگیدن میترسم
    خدا رو شکر ایشالله موفق باشه راستی به خانمش گذشته اش روگفتید؟
    ما نوشتیم و گریستیم


    ما خنده کنان به رقص بر خاستیم


    ما نعره زنان از سر جان گذشتیم . . .


    کسی را پروای ما نبود .


    در دوردست مردی را به دار آویختند :


    کسی به تماشا سر بر نداشت


    ما نشستیم و گریستیم


    ما با فریادی


    از قالب خود بر آمدیم .


    احمد شاملو
    چه بی تابانه می خواهم‌ات ای دروی‌ات آزمون تلخ زنده به گوری !
    چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
    بر پشت سمندی
    گویی
    نو زین
    که قرارش نیست.
    و فاصله
    تجربه‌یی بی‌هوده است.

    بوی پیرهن‌ات
    این جا
    و اکنون. ــ

    کوه ها در فاصله
    سردند.

    دست در کوچه و بستر
    حضور مـأنوس دست تو را می جوید
    و به راه اندیشیدن
    یأس را
    رَج می زند.

    بی نجوای انگشتان ات
    فقط. ــ
    و جهان از هر سلامی خالی ست

    احمد شاملو
    ببخشید هواسم نبود لیلایی سعی میکنم این جور چیزا رو کم تر بفرستم برات از دستم در رفت
    حالا شعر میدی که تهش ارزو داشته باشه:biggrin:
    نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس

    غریب بود، کسی را نداشت الا واکس
    نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
    و گاه بغض صدا می‌شکست : «آقا واکس؟»
    درست اول پائیز، هفت سالش بود
    و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...

    غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
    و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
    (سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
    نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس)
    برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
    صدای خنده‌ی مرد و زنی که : «ها ها واکس-
    چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!»
    (چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس-
    پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
    صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-
    یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
    و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس...

    غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
    و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس
    و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
    هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...
    کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
    و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتا واکس
    صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره
    نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس!
    وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

    حوا که لب گشود عسل اختراع شد

    در چشم های خسته ی مردی نگاه کرد
    لبخند زد و قند بدل اختراع شد

    آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
    تا هاله ای به دور زحل اختراع شد

    حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس؛
    رقصید و در حجاز هبل اختراع شد

    آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
    نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد

    آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
    مفعول فاعلات فعل اختراع شد

    "یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
    این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد

    یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
    فرداش پنج دی ، و گسل اختراع شد*
    حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

    آخ .. تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

    با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
    یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

    در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
    آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

    آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
    می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم

    میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من
    در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم
    پرنده بودی و از بام ِ من پرت دادند

    تو ساک بستی و نام ِ مسافرت دادند

    قَدت خمید ، نگاهت شکست ، روحت مُرد
    کلاغهای مزاحم چه بر سرت دادند ؟

    تو نیم ِ دیگر ِ من بودی و ندانستی
    چه داغها که به این نیم ِ دیگرت دادند

    خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم
    سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند
    میدونی این که ما با هم ازدواج نمیکنیم همیشه حرف اونه نه من من همیشه این حرفش رو انگار میکنم
    حرف که می‌زنی
    من از هراس طوفان
    زل می‌زنم به میز
    به زیرسیگاری
    به خودکار
    تا باد مرا نبرد به آسمان.

    لبخند که می‌زنی
    من
    ـ عین هالوها ـ
    زل می‌زنم به دست‌هات
    به ساعت مچی طلایی‌ات
    به آستین پیراهن ا‌ت
    تا فرو نروم در زمین.

    دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته‌ای
    در کلمه‌ای انگار
    در عین
    در شین
    درقاف
    در نقطه‌ها.
    من تاروزی که اون ازدواج میکنه سعی میکنم کنارش بمونم لیلا چیزی که تو میگی مثبت اندیشیه گاهی منم خیلی منفی میشم بد مطمئن نیستم بتونم اینجوری به ماجرا نگاه کنم
    لیلا هر روزی که میگذره میدونم یه روز میاد که میره میدونی ناراحت نیستم چون میدونم با من سختی میکشه خوشبخت نمیشه زندگی ثانیه نیست که براش بشه فکری کرد همه ترسم اون لحظه جداییه که داغون میشه که تموم کنه کاش اونجایی داشتان ماکه میرسیدیم زندگی سریع تر میگذشت
    باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

    بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
    نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
    پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند
    هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
    هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
    حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
    آیینه های دور و برم را شکسته اند
    گل های قاصدک خبرم را نمی برند
    پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
    حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
    با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
    اره اما دوست داشتن همیشه خوب نیست نمیخوام بعد هر وقت ازدواج کردم به زنم این این خیانت رو کنم که اون رو بخوام مثل ارزو کنم و به یاد ارزو با اون باشم نمیدونم میدونی چی میگم یا نه؟
    ما ادم ها از ترس تنهایی سریع به کسی پناه میبریم و اون کس رو خودش ور خرد میکنیم میکنیم شکل اون کسی که دوست داریم
    خواستند
    از عشق
    آغوش و بوسه را
    حذف کنند
    عشق
    از آغوش و بوسه
    حذف شد...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا