reyhanu
پسندها
260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • لیلا من اون سمتم میرم تا اف بی سری بزنم اومدی onهستم اونجا
    یا همین جا میگی چته یا هر مثل این پیرمردا 100ساله هی غر میزنم
    میگم من این طرف رو خاموش کنم فقط اون سمت باشم؟
    نمیگم مواظب خودتون باشید میدونم خدا مواظبتون هست یاعلیییی
    باشه عزیزم امیدوارم 10 اومدیم برام بگی لیلا به خدا میسپارمت میدونم قبلت رو آروم میکنه
    من خیلی زودبرسم بیام برای 10 میام اینجا هستم
    مشکلت رو بگو دیر تر میرم البته اگه میتونی بگی بگو؟
    اجرتون با خدا لیلا بی حوصله ای مشکلی هست؟
    باز رضا رفت تو کرکره ها رو کشیدی پایین ؟
    میخوای امروز بیرون نرم؟
    باشه غمت نباشه
    حالا مجبور بودی این جوری بزنی خوب بابا کمی آروم تر میگم لیلا اذیت نیستی بدون سحری؟
    این داداش کوچیکه منم دیشب سحر موند خواب بدون سحری گرفت میخواستم نذارمش اما گفتم فردامثل من مسولیت گریز میشه بذار بگیره البته به خدا منم پسر خوبی بودم قبلا میگرفتم
    ببین میتونم راحت بهت بگم درست کنی اما اذیت میشی من اگه دوست داشته باشی امشب برات درست می کنم بعد نشونت میدم رمزت رو عوضکن بازم هرچی تو بخوای اینم که میگم امشب برای این که باید برم خیابون بعد وابسته خیابون شدم
    اه به سلامتی ایشالله بهشون خوش بگذره و زودی برگردن
    میگم بچه ها که نرفتن دیگه این سری؟
    خدا رو شکر خوبی؟
    چه خبرا؟
    برای بد قولی و از این حرفا
    میگم دستت چطوره؟
    خواهش مي كنم ابجي
    دخترممهم دست بوسته
    شما خوبين دخترهاي گلت خوبن ؟
    سلام می کنم به باد،
    به بادبادک و بوسه،
    به سکوت و سوال
    و به گلدانی،
    که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
    سلام می کنم به چراغ،
    به «چرا» هایکودکی،
    به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
    سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِپروانه،
    به مسیر ِ مدرسه،
    به بالش ِ نمناک،
    به نامه های نرسیده!
    سلاممی کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
    به نِی زنی تنها،
    به آفتاب و آرزویآمدنت!
    سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
    به چلچله های بی چهچه،
    به همین سربه هوایی ِ ساده!
    سلام می کنم به بی صبری،
    به بغض، به باران،
    به بیم ِ بازنیامدن ِ نگاه ِ تو...
    باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
    به یک سلام ِ سر سری راضیم!
    آخر چرا سکوت میکنی؟
    پدر روزنامه ميخواند اما پسر کوچکش مزاحمش ميشد
    پدر صفحه اي از روزنامه باعکس نقشه جهان قطعه قطعه کرد،به پسر داد و گفت:
    ببينم ميتواني جهان را دقيقا همان طور که هست بچيني؟
    ميدانست پسرش تمام روز گرفتار اينکار است
    اما يک ربع بعد پسر با نقشه کامل برگشت
    پدر پرسيد:جغرافي بلدي؟چگونه اين نقشه را چيدي؟
    پسر گفت:نه.پشت اين صفحه عکس يک آدم بود.
    وقتي آن آدم را دوباره ساختم،دنيا را هم ساختم...
    لیلا ببخشید من اومدنم 2دقیه ایه میام میبینم نیستی میری راستش این سایت هم مشکل داره من تست کردم گاهی بوده من 5 دقیقه بوده تو سایت نبودم اما چراغم رو روشن نشون داده کاشکی اون سمت رو اوکی کنیم این مشکلاتش کمتره
    تازه فهمیدم
    چرا پشت سر
    مرده ها آب نمی ریزند
    چون این دنیا
    ارزش برگشتن ندارد.....!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا