*خدایا به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی
رفتن بی همراه جهاد بی سلاح کار بی پاداش فداکاری در سکوت
دین بی دنیا مذهب بی عوام عظمت بی نام خدمت بی نان ایمان بی ریا
خوبی بی نمود گستاخی بی خامی مناعت بی غرور
عشق بی هوس تنهایی در انبوه جمیعیت دوست داشتن بدون اینکه دوست بدارند: روزی کن
خدایا اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که
زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید"شبه ادم های اندک" را متوجه شوم
چه دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.
*خدایا مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان
اظطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم به روحم عطا کن.
لذت را به بندگان حقیرت بخش و درد های عظیم بر جانم ریز.
در برابر وحشي ترين تازيانه ها ، سكوت مردانه و غرور آميز مرد نبايد بشكند. در برابر هيچ دردي،لب مرد به شكوه نبايد آلوده گردد. من از ناليدن بيزارم. سنگين ترين دردها و خشن ترين ضربه هاي آفرينش، تنها مي توانند مرا به سكوت وادارند. ناليدن، زاريدن، گله كردن، شكايت، بد است
اين است «امانتي» كه بر دوش آدم سنگيني مي كند
و اين است آن«پيماني»
كه در نخستين بامداد خلقت با خدا بستيم،
و «خلافت» او را در كوير زمين تعهد كرديم
ما براي همين هبوط كرديم،
و اين چنين است كه به سوي او باز مي گرديم.
انسان بيش از زندگي است
آنجا كه هستي پايان مي يابد
او،ادامه مي يابد....
من اكنون بر تل خاكستري از همه آتش ها،اميدها و خواستن هايم ايستاده ام
گرداگرد زمين تاريك را مي نگرم
اعماق آسمان تاريك را مي نگرم
و خود را مي نگرم
و در اين نگريستن هاي همه دردناك و همه تلخ
هر لحظه صريح تر و كوبنده تر اين سؤال را از خود مي پرسم:
كه تو اينجا چه مي كني؟
اكنون احساس مي كنم كه...
مرا کسی نساخت.خدا ساخت
نه آنچنان که "کسی می خواست"
که من کسی نداشتم
کسم خدا بود.کس بی کسان
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م .
من یک گل بی صاحب بودم
مرا از روح خود در آن دمید
و بر روی خاک و در زیر آفتاب
تنها رهایم کرد
"مرا به خود واگذاشت".
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد ،
من شروع کردم .
وقتی او تمام شد ،
من آغاز شدم .
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن .