ایوای چه راحت میزنی تو ذوق آدم...
اوکی فهمیدم بابا.. من به اندازه سنم ضعیف الاحساسم ها..
خب اخری من رو خیلی جاها برد.. از فیلمای قدیم امریکایی تا خونه یه پدربزرگم .. بیشتر ولی تو حسی هستم شبیه حرمان از اینکه اینجام.. نمیدونم چرا ولی فکر میکنم میتونستم تو اون صحنه به دیوار تکیه بدم ولیوان رو سر بکشم و تو افکار خودم غوطه ورتر شم و خموده تر گردم... تکرار یه خاطره کوچولو بودی ندا جان مرسی...