nazanin jamshidi
پسندها
3,225

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آرام باش عشق من...

    آرام باش زندگی من...

    من همه ی هستی ام متعلق به توست...

    جسمم..روحم ... همه ی هستی ام... همه را به تو می بخشم...

    تو برترین اعجاز پروردگاری و من فرمانروای قلب تو...

    سرت را بر سینه ام بگذار تا آوای دلنوار مرغان عشق،در قفس دل نازک و شیشه ایم، گوش ات را بنوازد

    و مرا به اوج آسمان ببخشد...

    من می خواهم ابرها را پس و پیش کنم...

    با خورشید به گپی دوستانه بنشینم

    و خودرا به کلبه ی نورانی خداوند برسانم و از او به خاطر تو متشکر باشم...

    تو بینظیر ترینی یار من...

    تو صادق ترینی نگار من....

    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    عشق اهورایی من!

    در آغوش تو چقدر آرامم

    چقدر آسوده...

    ناامنی را نمی شناسم...

    همراه مهتاب قصه گو به دیدار فرشته ی خواب می روم

    و در حصار دستان بی آلایش تو، به گونه ی رویاهای شیرینم بوسه می زنم...

    رویاهایی که در خواب و بیداری تو را تداعی می کنند

    ترنم دلنواز لبخند معصومانه ات را بر بند بند وجودم نقش می زنند

    و مرا به فراسوی آرامش می رسانند....

    نازنین فاطمه جمشیدی


    آرام باش عشق من...

    آرام باش زندگی من...

    من همه ی هستی ام متعلق به توست...

    جسمم..روحم ... همه ی هستی ام... همه را به تو می بخشم...

    تو برترین اعجاز پروردگاری و من فرمانروای قلب تو...

    سرت را بر سینه ام بگذار تا آوای دلنوار مرغان عشق،در قفس دل نازک و شیشه ایم، گوش ات را بنوازد

    و مرا به اوج آسمان ببخشد...

    من می خواهم ابرها را پس و پیش کنم...

    با خورشید به گپی دوستانه بنشینم

    و خودرا به کلبه ی نورانی خداوند برسانم و از او به خاطر تو متشکر باشم...

    تو بینظیر ترینی یار من...

    تو صادق ترینی نگار من....

    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    بانوی سرزمین من!

    روح لظیف زنانه ات تشنه است،تشنه ی عشق رویایی یک مرد...

    شانه ی ظریف و زیبایت منتظر است، منتظر یک حامی،یک تکیه گاه...

    دستان پر مهرت سرد و بی روح است،در انتظار دستان پر سخاوت یک همراه...

    و آغوش تو به امید یه مامن گاه...

    اما هیچ کدام موجب نمی شود تو ارزشت را به زیر آوری...!

    تو بزرگی...تو متینی... تو با احساسی... به مانند گلبرگ های یاس لطیف و حساسی

    بگذار با کشیدن نازت به نیاز داشتنت پی ببرنند ... نه ایتکه نا خواسته با ابراز عشقی صادقانه تحقیر شوی

    یا با سکوتی ضالمانه تو را بی مقدار جلوه دهند...

    اجازه نده اندام ظریف و روح لطیفت به آغوش هیچ هوسرانی تبعید شود...

    آغوش هوسرانان تبعید گاه دخترانی است که بی تفکر عاشق می شوند...

    در شعله ای کوچک از عشقی یک سویه می سوزند و معصومانه تباه می شوند...

    نازنین فاظمه جمشیدی





    شاهزاده ی من!

    مرا به صلیب دستانت بکش

    این قظره های زلال باران است که برتن ظریف من می نشیند و مرا به مامن گاه آغوشت می کشاند

    لبانم را از ترنم بوسه های نمناک ات معطر می کند

    و مرا لیلی تو میخواند

    یار من!

    روح مرا در این معاشقه ی روحانی به آسمان بفرست

    تا بتوانم ابر های دلتتگی ام را پس و پیش کنم و برای قطره های با سخاوت مهر و عاظفه تو خورشید محبت را به دنیا آورم

    و رنگین کمان وصال را به نظاره بنشینم

    همسفرم!

    من زیر نم نم باران خود را به میعادگاه قلب تو می رسانم... فرمان روا میشوم

    و برای قلمرو احساسم( دل تو )سنگ تمام میگذارم

    در میان اعجاز دنیا,مرا ببین که چه مستانه به تو مینگرم

    و عاشقانه هایم را به زبان نگاه می سرایم

    نفسم!

    مرا در بظن خود احساس کن

    من تمام هستی ام را پیش کش ات میکنم و تو را زندگی، تکیه گاه و پر پرواز خوذ می دانم!

    تما م اندیشه ، باور و قلبم را به تو می بخشم و آرامشی جاودان را از تو به یادگار می گیرم

    نازنین فاطمه جمشیدی
    زندگی من...

    همه ی دنیای من خلاصه می شود به میان بازوان تو

    من همه ی هستی ام را به تو می بخشم

    تو انحصار دنیایم را موید باش!


    نازنین فاطمه جمشیدی


    ای خواستنی ترین اتفاق زندگی من!

    در این آفتاب سوزان عشق

    چتر سایه ات را بالای سرم بگستران...

    که من لبریز از یاران احساسم...

    تو رو ح مرا با مهری پاک تظهیر می دهی

    من با نگریستن به چشمان تو از خود تهی می شوم...

    باتو می آمیزم و یکی می شوم...

    مرا باور کن همدم تک تک ثانیه های من!

    من مدت هاست تورا در خود زندگی کرده ام....

    عاشقانه هایم را به دنیا آورده ام

    تا با یک اشاره به پای تو بریزم...

    پیچک ظریف اندامم را در آغوش بکش ...

    و با نوازش های بی دریغت مرا آرام کن ...

    که من محتاج تسکینم و تو تنها بهانه ی بودن...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    من با دیدن تو... با ترنم دلنواز قدمهای تو... با آوای روحانی کلام تو...

    کولبار خستگی هایم را برزمین می کوبم

    شبنم هایی از اشک شوق را به گلبرگ های نگاهم می بخشم...

    و عاشقانه هایم را به چشمان می سپارم و خود را در منحصر ترین آغوش دنیا محصور میکنم

    و هستی ام را به تو می بخشم...

    چقدر بیتاب بودم و چقدر دلتنگ...

    چه شبهایی را به سپیده ی صبح پیوند زدم

    و چه روزهایی را در زیر وزنه ی سنگین ثانیه های انتظار،با هر ترفندی به شب بخشیدم

    وحال چقدر آرامم و چقدر عاشق...

    با اینکه میدانم برای مدتی کوتاه در کنار منی

    اما به پایان راه نمی اندیشم...

    که زیستن در آغوش تو زیباست...

    نازنین فاطمه جمشیدی




    لمس انگشتان مردانه ی تو

    یلدای وهم بر انگیز دستانم را به آتش می کشدو چهره ام را گلگون می کند

    من با رقص نوازشگر انگشتان تو بر اندام سرد و زمستانی ام بهاری می شوم

    و با هرم نفسهای عشق تو، آن هنگام که دستانت در دستان ظریف من قفل می شود جانی تازه می گیرم....

    خوشبختی را به چشم می بینم...

    عشق من!

    دستانت را از من دریغ مدار....

    دستان تو اعجاز زندگیست...

    بهانه ای برای بودن...برای ماندن... برای از نو متولد شدن....

    تو هربار که با رقص انگشتانت بر اندام ظریف من , موسیقی جانم را می نوازی

    روح من به آسمانها پرواز می کند و جسمم در میان صلیب دستان تو, به آرامشی ابذی آویخته می شود...

    من دستان تو را می ستایم و تا آخرین تپش خودرا محصور انگشتان قدرمند تو می کنم

    نازنین فاطمه جمشیدی
    بستری از آب مرا فرامی خواند...

    و آغوشی از مهر مرا می پوشاند...

    میعادگاه من آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد...

    و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

    سایه تو را که بالای سرم می ببینم تهی می شوم از هر آنچه که بودم

    و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم بار دیگر متولد می شوم اما نه بر روی

    زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...نه به عنوان یک انسان...

    به عنوان یک ستاره ی تماشایی که با آوای لبخند بارانی تو،

    به کهکشانراه عشق ملحق می شود...


    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا