*N.A*
پسندها
3,747

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ...
    اصن معلوم نیس منظورش از دوستی چیه :|
    دوستی معمولی ... دوست دختر دوس پسر ... آشنایی قبل ازدواج :|
    بحث تکراری ! اعصابم ندارم بشینم بحث کنم ...
    سلام ممنون گلم...واسه پیام تبریک شرمنده دیر شد....:redface:
    آری ما هم برویم بخوابیم که صبح بسی زود بیدار میشویم و مث بعضی ها نیستیم که تا لنگ ظهر در خواب ناز تشریف دارندی:D
    تا آوردگاهی دیگر بدرود........
    دارم نخشه میکشم ببخشیددددددد
    مغسی برا متن های زیبات:smile:
    شبت خوش آبچی گلم
    داداشی فدای مهربونیات بشه
    چاکریات:gol:
    مرسی آبجی گلم
    آبجی باهام کاری نداری برم بخوابم فردا برم ایران خودرو
    بیا گوشه ی دنج تنهایی این کافه اصلا مال تو
    بیا یک فنجان چای داغ .. دراین هوای درهم رو به پاییز
    دراین شب شهریوری بنوش .. و بگو از دردهایی که در عمق چشمهایت خانه کرده اند
    برایم بگو که این روزهای تلخ را که طعم گس قهوه ی تلخ را دارد چگونه به شب می رسانی
    همان فنجان کمرباریکی که غصه هایت را درونش می بینی و چشم هایت را بخار آن پر از اشک می کند
    میخواد یه دیکلمه بخونه این همه فس فس میکنه ...اگه یه کار بزرگ میخواستی بکنی چیکار میکردی:D
    موخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.

    آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

    آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .

    آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا می دهد ، نه زمان .

    آموخته ام که تنها کسی مرا شاد می کند ، که به من می گوید « تو مرا شاد کردی »

    آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .

    آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهم تر است .

    آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده می شود « نه » گفت .

    آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .

    آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه‌ای با او از جدی بودن دور باشیم .
    اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.

    آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
    از آسمان تا زمین، چراغانی بود.
    در نگاه کودک، مهربانی موج می‏زد و برق نگاهش، دل‏ها را به سمت چشمه‏های زلال می‏کشاند؛ پای جوشش آب‏های قدمگاه.
    غرق تماشا
    تا قدم به چشم جهان گذاشتی، برق رضایت در چشمان هر دوست و دشمنی دیده می‏شد.
    از همان آغاز، سراپایت مهربانی بود. هیچ کسی از مهربانی‏هایت بی‏نصیب نماند، حتی تن بی‏جان زمین.
    آسمان آغوشش را ازمن دريغ مي كند ... فكرديگري بايد كرد ...
    بايد دوباره در ذهن خود دو بال بكشم به وسعت همه ي حسرت هاي نپريدن.
    بايد پرواز را دوباره در ذهنم مرور كنم...
    اينجاچقدر بوي نا مي دهد. اينجا همه پيله مي شوند اما كسي پروانه شدن را بلد نيست. اينجا درست همين جا ، همه خوابها يك تعبير دارند تنهايي .. تنهايي.. تنهايي
    بايد بروم ... بايد در ذهن خود دو بال بكشم به وسعت همه ي روزهايي كه مي توانستم اما نخواستم .
    پرواز را بايد خوب به خاطر بسپارم ...
    همين براي پرنده شدن كافيست ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا