به آرامی با من سخن بگو عزیزم و من را صمیمانه در قلبت محفوظ بدار
حرفهایت را احساس می کنم، لحظات لطیف و پر ترس و لرز بین ما شروع شده
و ما در دنیایی هستیم که مال خودمان است
و عشقی را به اشتراک می گذاریم که کمتر کسی آن را دیده
روزهای عاشقی گرم و سوزان و به رنگ شراب هستند
و شبهایی که من و تو در آنها...
با نام تو، ترانه به رگ هاي من دويد
با ياد تو، سپيده به شب هاي من دميد
با چشمت آسمان سحر رنگ رنگ شد
با دستت آفتاب به شرق دلم رسيد
بودن سرودن از تو و رفتن، نبود تو
نبض حيات، آب، زچشم تَرَت چشيد
تا نقش تو در آينه ي بودنم نبود...
میدانی ؟؟؟
هر روز در جدال
با خودم ...
با قلبم ...
عشقت را ...
در دلم خط بطلان میکشم
اما ...
دوباره ...
نام تو را...
در دلم به ثبت میرسانم...
تنها تویی ...
تک ستاره ی زندگی من ...
آغاز این قصه...
جز عشق و جنون ...
حرفی نداشت ...
پایان آن ...
جز حسرت و جدایی ...
راه دگر نداشت...
حالا بی من و ...
من دور از تو ...
چشم انتظار ...
به سوگ نشسته ایم ...