*moonlight girl*
پسندها
1,450

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نـــــــــی نـــــــــی کوچولوهای دوست داشتنی جدید رسیدن بـــــــــدو بـــــــــدو بــــــــــــــــــــــدو
    کاش مخابرات
    یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:

    مشترک محترم و عزیز ما،
    شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی

    اس ام اس که حرفش رو نزن،
    اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت
    حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
    که برا خودمون سیوش میکردیم
    حتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خشگل خشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
    که پای تلفن خوابمون برد،
    یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم

    حالا مشترک
    حالا مشترک محترم و عزیز،
    چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
    چیزی شده؟
    چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
    یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی

    منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم

    تو هم اس ام اس بدی بگی:
    بیخیال رفیق،
    این روزا هم میگذره....
    چـِــه بـى پـَــروا....

    دِلــ ــم آغـــوش ِ ممنـــوعــِـه اى را مـ ــى خــ ــواهــَـد

    كـِـ ـه تنهــــا شـَ ــرعــى بــودنـش را .. .

    ... مــن مــ ـى دانـــَ ـم و

    دِلـــ ــم ...

    و...

    خدا
    گــاهــی وقـت ها آنقــــدر دلـــت برایـــش تنـــگ میشـــود
    که میخـواهی همـان لحظــه از خاطــراتـت بیــرون بِکـشیَش
    و بــه تلافـی نبــودن هایــش او را در آغــوش بگیـری و ببوســی
    گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...

    ؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....
    همه ی کلمات با آنچه میان من و توست بیگانه اند…
    و من هیچ کلمه ای را برای گفتگو با تو شایسته تر از سکوت نیافته ام
    آیا سخن مرا میشنوی؟؟؟؟
    خودت را در آغوش بگیر و بخــــــــواب !
    هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !
    این جمع پر از تنــــهاییست…
    بـــــــــاران …
    بهانــــــــــه ای بود …
    که زیر چتــــــــــر من ،
    تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه بیایــــــــــــی
    کـــــــــاش …
    نه کــــــــــــــوچه انتهایی داشت …
    وَ
    نه بــــــــــاران بند می آمــــد…
    وقـتـی حـس میکـنم
    جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی
    تــو نفس میکــشــی و مـن
    از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !
    تـو بــآش !!!
    هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …
    گاهی فکر کردن به بعضی ها
    ناخود آگاه لبخند روی لبات میشونه
    چقدر دوس دارم این لبخند های بیگاه را…
    یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام
    برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …
    آنقدر تمـــــــــیز میخندم
    که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی …
    و من در جیب هـــایــــم
    دست های خالـــی ام را فریب دهـــم
    که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …
    برای تــــــو
    برای چشم هایــت
    برای مـــن
    برای درد هایـــم
    برای م ا
    برای این همه تنـــهایی
    ای کــــاش خدا کاری کـــند…
    شاید آرام تــر می شدم
    فقــط و فقـــط…
    اگر می فهمیدی ،
    حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
    نوشته نشده اند !!!
    کفش هایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند!
    من کودکانه بیقرار دیدنت میشوم
    بی آنکه فکر کنم چه کسی دلتنگ من خواهد شد…
    الهی…
    نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
    نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی
    در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
    پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی
    کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
    باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست.
    برای تو...
    بیهوده انتظار تو را دارم
    دانم دگر تو بازنخواهی گشت
    هر چند
    اینجا بهشت شاد خدایان است
    بی تو برای من
    این سرزمین غم زده زندان است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا