گاهی وقتی فکر میکنم
که امروز هم مثل همه روزهای لعنتی عصر دارد، غروب دارد،
دلگیری و دلتنگی دارد ؛
هوس میکنم خودم را برای خودم لوس کنم،
هوس میکنم برای خودم یک لیوان قهوه بریزم
و بعد بلند شوم همه ی درها و شیشه ها را ببندم و بگذارم آدم ها همان پشت بمانند،
هوس میکنم برای مدتی آفلاین بمانم و خودم را بزنم به نبودن که مثلا کسی نگرانم شود
یا هوس میکنم گوشی همراهم را خاموش کنم
تا هرکس که سراغی از من گرفت اپراتور بگوید:
"مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد"
گاهی عجیب دلم میخواهد،
مشترک مورد نظر باشم و در دسترس نباشم،
اما انگار دست و دلم نمیرود به خفه کردن تلفن ها و این وسایل ارتباطی لعنتی،
دست و دلم نمیرود به در دسترس نبودن، میترسم یک روز که می آیم،
ببینم نه پیام خوانده نشده ای دارم، نه ...،،
میترسم ببینم یک عمر در دسترس نبوده ام و انگار نه انگار،،
ببینم یک عمر خودم را به نبودن زده ام و هیچکس حتی دلش تنگ نشده...!