من دگر هیچ نخواهم به جز از زیبایی
به جز از آن غربت تنهایی
و صدایی بی کس که تورا میجوید
زیر آن کاج بلند، پشت آن ساحل بی دریا
من تو را میجویم
و دلم در تپش شوق تمنای تو است
و چه زیبا گفت آن مرد سیه چرده کاشانی
هرکجا هستم باشم
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
و تو در آنی دوست
و در این لحظه پر بی تابی
بوی باران می آید...