درود.
خدا،همین جاست
از همان زمان کودکی
سوالی بود مرا همیشگی
خدا کیست؟چیست؟
مکان او در کدام پشت بام خانه ای ست؟
کمی بزرگتر شدم
سوال من ولی،همان سوال کودکی
که خانه خدا کجاست؟
کعبه است خانه اش؟
یا که نه ، در خفاست؟
بزرگتر و بزرگتر شدم
ولی سوال من، مانده بود بی جواب
پرستو بشدم...
همه جا رفتم
که سرانجام،بیافتم آن خانه کجاست.
آدرسش اینجاست
کوچه تنهایی ها
خانه ای ست رنگی
پلاکش بی رنگ است
دربش آبیست
امابوستانش،همگی مشکیست
اسم آن خانه غم است
دیوارش از جنس سکوت
که همه آینه کاری بودند
به تماشا بنشستم
که به ناگه،خدا را دیدم
با آغوشی باز
بگریستم من آنجا
که چرا تا حالا،خانه غم هایم را سر نزدم.
Javaza
بدرود.