هرگز نخواب کوروش
دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
بابا ستاره اي در هفت آسمان ندارد
کارون زچشمه خشکيد
البرزلب فروبست
حتی دل دماوند آتش فشان ندارد
ديو سياه دربند آسان رهيد وبگريخت
رستم در اين هياهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشيد زاينده رودخشکيد
زيرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
بر نام پارس دريا نامي دگر نهادند
گويي که آرش ما تير و کمان ندارد
درياي مازني ها بر کام ديگران شد
نادر زخاک برخيز ميهن جوان ندارد
دارا کجاي کاري دزدان سرزمينت
بر بيستون نويسند دارا جهان ندارد
آييم به دادخواهي
فريادمان بلند است
اما چه سود که اينجا نوشيروان ندارد
سرخ وسپيد وسبزست
اين بيرق کياني
اما صد آه و افسوس شير ژيان ندارد
کو آن حکيم توسي شهنامه اي سرايد
شايد که شاعر ما ديگر بيان ندارد
هرگز نخواب کوروش اي مهرآريايي
بي نام تو وطن نيز نام و نشان ندارد.