اصلا و ابدا.. میدونی که من نیپیچونم.. چیزی که مشترکه رو تزیین میکنم و میگم..
باشه عزیز حتما خسته این..
ممنون بابت اومدنت.. شرمنده واسه اینکه اینجوری فکر کردی..
به امیدی که فرداهای تو هم خوب و خود خواسته باشه..
آیییی باغیشلا... مثل آدمای مار بودم تو نوشتنم میدونم.. ولی نئیناماخ آخی؟ من بویام بابا..ائله بو.. یه کف دست خالی و صاف..
یوخ هارا میری؟ مگه باز کار داری فردا صبح..؟
این حس از چیز های مشابه از رفتارهای انسانی از معادلات ریاضی و قرار دادن چند عدد مشخص در اونها حاصل شد.. یه چیز واضحه و نیاز به شک نداره..
کارنو رو باید بگم یه اشتباه لپی بود ولی چون یه پسر هستم نمیخواستم زیر حرفم زده باشم.. یوخسا اون یه بحث بی مورد بود.. اصل همون چیزیه که الان فرع شده.. یعنی خود بشر و همه اونچه که نام قانون اساسی رو روش گذاشته
خب بزار اینجوری شروع کنم. در رابطه انسانی شکاف از چه ناحیه ای شروع میشه؟
از ضعیف ترین قسمتها.. کجاست؟ اینجاست که میتپه.. چجوری...؟ ایجاد حس بد..
با چی؟ شکستن قراردادهای قبلی..
ای بابا کار نو؟ خب من به زور بر احوالات دل خویشتن آگاهم حالا بیام دنیای دیگری رو تغییر بدم؟
میتونم به نظرت.. خواست باید باشه یوخسا کی همه کارای مثبت یه جورایی منفی هستند و مضر و بی ثمر
بدبین به دنیا و ادماش به زمین و نباتات به اسمون و پرنده هاش و بالاخص اوجور...
بی خیال اینم رد شد یه ابر مشکی بود که از بالا سرم رد شد.. آخه امروز اینجا بارونی بارید اونم لحظه ای.. منتظر باشید میاد تهران این جبهه هوا..پ
داریخمایی.. رو بدون نون در آخر نوشتم وقتی به هم بچسبن یعنی دلتنگ نشین.. نه بابا چه مهمونی ای به ما نیومده.. البته بیاد هم من خوشم نمیاد.. از حضور خشک در مجالس طایفه ای.. گفتم که کار رفته. بودم.. فراموشی هیچوقت حاصل نمیشه.. مگه اینکه آدم بده ای باشی برای اون قوم.. فکر نکنم تو آزاری به این ملت همیشه در صحنه و شریف رسونده باشی// به هر حال کاره و نمیشه اومد دیگه.. حرکات جدید میتونه خاطرات نویی هم ایجاد کنه و شاید این باعث ایجاد جو خاص تری هم بشه..
امید که زودتر به جمع دوستات برگردی.. همه دارن یه جورایی میرن دیگه.. همه
سلام.. متاسفانه خودت که بهتر میدونی من چه قدر ادم بدبینیم..
احوالیز؟ خوش اومدی.. خسته نباشی.. همین الان از سر ساختمون و بتن اومدم.. مرسی از پیامت.. چه جالب امروز از پس روزها کارها فرصتی دوباره داری برای ....
باشه الان به چنگ میارم..
چیزه چی میخواستم بگم؟
اهان... شرمنده اونقدر اینجا راحتم که نفس کشیدنم رو هم میخوام بنویسم.. عجب راه طولانی ای طی شده تا این صفحه..
اهان نه بابا من یعنی تاثیر بد گذاشتم.. ولی واقعیتش از دختری که بتونه طرف مقابل مخصوصا بیر آقارو سر جاش بشونه خوشم میاد..منم میترسیدم دیگه.. حتی وقتی عکس میفرستم برات میگم الان باز چی میخواد بگه.. ولی بهرحال اذیت کردنم میگیره و باز میفرستم..
بابا با کدوم زبون رسمی دنیا بخوایم آخه.. اولمور دا..
من جوری بار اومدم که باید تا خرخون شب سر کار باشم یا که تا زوزه کشون گرگی شب درگیری ذهنی رومن سوار کنندتا دیگه حسی برای غم نداشته باشم.. یوخسا اینا تا ابدالدهر بامنند..
تو مدیر خوبی میشی.. چون هم ترساننده ای هم اینکه خیلی ها از جمله میترسند ازت.. و جرات نوشتن هپروت تو تایپیکارو ندارند..
ای بابا مریم جان من روم نمیشه از پارتیم جرعه ای محبت بخوام از بس دستم خالیه.. بعضی چیزا مثل همین پارا نکوهش میشن ولی نبودنشون درد بزرگتریه..
انشاا... تو هم مدیر یه جای دیگه بشی.. راستی الان باز یه لحظه احساس کردم مثل یه پنج تومنی به کفش یکی چسبیدمم.. الان رد شد این حسم .. همش از بیکاریه میدونم. ولی تا بتونم سرم قشنگ درگیر زندگی بکنم دیگه چیزی هم از من نمونه جز یه ذهن مشوش و پریشان...
ماها یه مثلی داریم که میگه..
ایمانسیز مزارا گئتمه
پولسوز بازارا
(اگه ایمان نداری نرو به مزار.. و اگه پول نداری به بازار)
منم میگم دعوتسیز نمیرم.. از این لوس بازیا زیاد دارم آخه..
واللا میدونی از این زاغه تنهاییم جایی نرفتم.. ساک نشستم ولی از فرط خستگی جم نخوردم.. میرم بالاخره.....
اره دیگه پارتی نوت هم مبارک..من که کاری نمیکنم... برام خوب باشه.. من فقط از اینکه قراره قدر عموغلوم رو بدونن خوشحالم..امید وارم همیشه موفق باشه.. وجودش باعث رونق بیشتر این سایت بشه..
بله خواهش میکنم..
سلام به به شما هم اینجایید..
چه روز قشنگیه این شنبه ها ولی کاش هفته با 5شنبه شروع میشد...
قابلی ندارند عزیز جان اگه بتونم و بخواید در حد توان و خواست میتونم کم و بیش کمکی بکنم.. معذرت که امروز اینقدر روز وبیه و آدم دلش میخواد کمی هم در خودش مچاله بشه.. شب تو هم خوش و خرم و تکستاره و پر نور باشه
به سراغ من اگر می آیید.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدک هایی است
که خبر می آرند از گل واشده در دورترین بوته خاک
روی شن ها هم نقش سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تاریکی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
سهراب سپهری
سلام
ممنون.. نه بابا من که ناراحت نمیشم اصلا تو ذاتم این واژه تعریف نشده...
اره خیلی زیاده و این داره کلافم میکنه.. سنمبه موقعیتمنمیخوره واین بیشتر اذیتم میکنه... موقعیتم هم به شخصیت کاذبم نمیخوره و این بیشتر خراش میدهروحم رو.. ور روحم هم به دنیای اطرافم نمیخوره واین داره از پا در میاره من رو..
خواهش میکنم این چه حرفیه تویی که حسابداری رو پاس کردی وممیدونی فرق اکسل واکسس رو من در صفر الفبای مدیریت مثل یه کودک بازیگوش میمونم..
بله انشاا... که شب زایر باشیمم.. مرسی که با دغدغه فراوونت باز سر زدی.. خدا خیرت بده
سلام عزیز دوست میبینم زیاد نیستی..
خوش به حالت کلی احساس حسادت میکنم.. من الان خودم رو مثل یه تیکه اپاندیس حس میکنم با این وضعیت که نشستم خونه.. حس بدیه.. قدر کار رو بدون.. فکر کنم اونجا بودن بهت ارامش هم بده.. از خیلی چیزا و تنبلی ها دورت میکنه شاید..
انشاا... هر روز هم بهتر میشه.. من سال دیگه تموم کردم میام کارخونت راننده بشم.. رانندگیم خیلی خوب شده ها بیشوخی میگم