در جزیره ای زیبا تمام حواس , زندگی می کردند: شادی,غم,غرور,عشق و...... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر اب خواهد رفت.همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را اماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا اخرین لحظه بماند,چون عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر اب فرو می رفت , عشق ازثروت که باقایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت (ایا می توانم با تو همسفرشوم؟) ثروت گفت: نه , من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.)