lupliti
پسندها
246

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • 1169 سال است که مردی در انتظار 313 مرد است...
    خدایا چقدر مرد شدن سخت است...


    عطر انتظار

    گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن صداى آشنا اميد بسته ام.
    اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟
    اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه عاشق تو بوده اند.
    اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است.صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو!
    هرگز...
    هرگز تسلیم نشوید...
    معجزه ها هر روز رخ میدهند...
    شاید فردا روز شما باشد...
    باورت بشود يا نه
    روزي ميرسد كه دلت براي هيچ كس به اندازه من تنگ نخواهد شد!
    براي نگاه كردنم...
    اذيت كردنم...
    خنديدنم...
    براي تمامي لحظاتي كه در كنارم داشتي!
    روزي خواهد رسيد
    كه در حسرت تكرار دوباره من خواهي بود...
    ميدانم روزي ديگر نيستم!!
    و هيچ كس تكرار من نخواهد شد....
    دلم تنگه ، تنگ روزهای بیخیالی ، تنگ روزهای ندانستن ...تنگ روزهای خوابهای خرگوشی
    ، تنگ روزهای حفظ کردنهای اجباری ...تنگ روزهای رفتن کنار آبی ترین آب به بهانه دلتنگی ..
    .دلم تنگ ثانیه ای از آن ساعتها خاموشی است همراه با عزیزترین همدردها ...دلم تنگ است ، تنگ تنگ...
    هروقت دیدی انسانهای کوچک سایه ی بزرگ دارند بدان که غروب آفتاب نزدیک است !
    و من صبح را دوست دارم .! و اگر یک روز شاد بودی آرام بخند تا غم بیدار نشود واگر
    یک روز غمگین شدی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود ! و من امید را دوست دارم .
    برای خاطرزندگان شاد باش . همین....
    یک ترانه می تواند لحظه ای را تغییر دهد
    یک ایده می تواند دنیایی را عوض کند
    یک قدم می تواند سفری را آغاز کند
    اما
    یک دعا می تواند هر ناممکنی را ممکن کند
    از شیخ بهایی پرسیدند: سخت میگذرد،چه باید کرد؟
    گفت: خودت که میگویی سخت میگذرد، سخت که نمی ماند!
    پس خدارو شکر که می گذرد و نمی ماند …ا
    گاهی عمر تلف میشود


    به پای یک احساس …


    گاهی احساس تلف میشود


    به پای عمر


    و چه عذابی میکشد


    کسی که هم عمرش تلف میشود


    هم احساسش ...
    خـدایــا…

    خـدایــا… این سرنوشتی که برام بافتی ،

    قسمتِ یقه‌اش یه خورده تنگه

    قربون دستت ، شلش کن

    دارم خفه میشم !!
    این روزهایم به تظاهر می گذرد...

    تظاهر به بی تفاوتی...

    تظاهر به بی خیالی...

    به شادی...

    به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...

    اما...

    چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
    این روزا که یه پسر خوشگل 18 ساله ی سوسول با 40 کیلو وزن
    با یه ماشین شاسی بلند میشه مرد رویاها......
    پس ما همون نامرد باشیم بهتره...................
    کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!

    تا با دیدن هر هرزه ای به خودم نگویم...

    اگر مثل این بودم نمیرفت...!!
    اگر دستم را به تو دهم، آیا تو هم دست خود را به من خواهی داد؟

    تا هیچ وقت مرا تنها نگذاری، هر زمان که به تو نیاز دارم

    اگر دو بازویم را به تو دهم، آیا تو هم دو بازوی خود را به من خواهی داد؟

    تا همیشه مرا محکم در آغوش بگیری، همانگونه که من همیشه تو را در آغوش گرفته ام

    اگر قلبم را به تو بدهم، آیا تو هم قلب خود را به من خواهی داد؟

    تا تمام عشق را احساس کنم، که توسط تو آورده شده بود.

    اگر به تو یک قول بدهم، آیا تو هم به من قول خواهی داد؟

    که همیشه مرا دوست داشته باشی، همانطور که من قول داده ام که همیشه تو را دوست داشته باشم.
    رفــــــــــــت؟
    بــــــــــه سـلامــــــــــت!
    مــــــن خـــدا نــیــستــم کــــــه بــگــویــمــــــــ :
    صــــد بـــــار اگـــر تـــوبه شـکسـتـی بـــاز آی.....
    آنــــــکه رفـــــــت

    بــــــــه حـــرمت آنــچــه بـــا خـــود بـــــرد......
    حـــــق بـــرگــشــــت نــــــدارد.....
    رفـتـنش مـــردانـــه نــبــود.......
    لااقـــل مـــــــــــرد بــاشـد بــــر نــــــــگــردد.......
    گـاه בلـمــ مےـگـیرב

    گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב

    گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב

    گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב

    ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

    آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !

    בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
    چه حقیرند...
    چه حقیرند مردمان،
    وقتی نه جرأت دوست داشتن دارند
    و نه لیاقت دوست داشته شدن
    اما مدام شعر عاشقانه می خوانند...
    دلــــــــــــــــــت که شکست،
    ســـــــــــــــرت را بگیر بـــــــــــــالا ..!
    تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
    حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
    مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
    مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
    صبور باش و ساکت.
    بغضت را پنهان کن،
    رنجت را پنهان تر....!
    ایـــــــــن روزهـــــــــا دوســـــــــتــــــــ داشتــــــــن
    بــــــــه حـــــــراج گذاشــــــــــته شده اســـت
    همـــــه بــــه همـــــ ، بـــــی بهــــــــانه
    میـــگویـــــــند دوستــــت دارم
    برای همـــــــــین اگـــــــر روزی
    جـــــــایی
    کســــــی
    ازصمیم قلـب
    گفتـــــــ دوستـــــــــت دارم
    لــبــخند می زنیــــــم و می گوییــــــــم.
    ممنــــون...
    چقــــבر بـבه ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ
    sms بـבیــــ جوابتـــو نـــבه

    ســآعتهـــا نگرانشـــــ باشیــــ بعد

    بآ یه خطــ בیگهـــ بهشــــ زنگـــــ بزنیــــــ با בومینــــــ بوق گوشیـــــ رو برבآرهـــــ

    اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ

    اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ בیگهـــ בوستتـــــ نـבآرهـــ

    آבمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ .
    بالاخره یاد میگیری از یک دوستت دارم ساده برای دلت یک خیال رنگارنگ نبافی...
    که رابطه یعنی بازی و اگر بازی نکنی می بازی...
    که داستانهای عاشقانه از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود میگیرند...
    که سر چهار راه با تهدید یک هوس شیرین چشمک می زند...
    یاد میگیری که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...
    که باید صورت مساله ای پر ابهام باشی نه یک جواب کوتاه و ساده...
    که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی نه بازوی بغل دستی ات را...
    روزی میفهمی در انتهای همه ی گپ زدنهای دوستانه باز هم تنهایی....
    و این همان لحظه ای است که همه چیز را بی چون وچرا می پذیری ...
    با رویی گشاده و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمیدانی....
    دیر یا زود این را میفهمی...
    پـــــســر بــایــد بــاشــی تــا بــفــهمــی
    پــول گــرفــتــنــ از پــدر چــقــدر ســخــتــه ...
    پــســر بــایــد بــاشــی تــابــفــهــمــی
    2ســال تــنــهــای تــنــهــا غــربــتـــِ ســربــازی کــشــیــدنــ چــقــدر سـخـتـه...
    پــســربــایــد بــاشــی تــابــفــهــمــی
    دلــهــره ی شــغــل آیــنــده داشــتــنــ چــقــدر ســخــتــه ...
    پــســربــایــدبــاشــی تــابــفــهــمــی
    از دســتــ دادنِ عــشــقــتــ بــخــاطــر پــول چــقــدر ســخــتــه ...
    پــســربــایــد بــاشــی تابــفــهــمــی
    بــوق زدن پــشــتــِ مــاشــیــنِ عــروسِ عــشــقـــتـــ چـــه حــالــی داره ...
    پــســربــایــد بــاشــی تــابــفــهــمــی
    خــوردنِ بــُغــض بــرای ایــنــکـــه مــســخــرتـــ نــکــنـــن کـــه داره گــریــه
    میـــکــنــه چــــــــقــــــدر ســــخـــــتـــــه ...


    با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه …
    اتفاقا” دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الف
    یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا
    با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه
    گفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد …
    … تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی …
    اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف نداری …
    .


    پشت‏گرمی من
    پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم!
    راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا!
    آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری.
    هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی …
    .


    این روزها تلخ می گذرد
    دستم می لرزد از توصیفش
    همین بس که :
    نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی مثل خودکشی است با تیغِ کُند
    •سلام به همه دوستان
    همه دست رد به سینه ام زدن
    خدا داره بدجوری امتحانم میکنه
    واسه دیدن چهره خندون بابام فقط دعا جلوی پام گذاشته
    سلامتی همه پدرا ی دونه صلوات ناقابل
    پدر منم از دعاتون بی نصیب نذارین.....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا