یه روزایی ، یه شبایی
به یه آدمای خاصی خیلی احتیاج داری
گوشیتو برمیداری شمارشو بگیری
اما میدونی بی فایدس
اینقدر دلگیرو دلتنگی که یهو به خودت میای
...
و میبینی خیره شدی به یه صفحه ی خالیِ بی جواب
اشکات سرازیر شُدن و بعد با خودِت فقط یه جمله میگی
اونهمه دوست داشتن آخرش چِرا اینطوری شد.....!
دلخــــور که می شـوم، بغـض می کنم. می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم،کامنـت می نویسـم و صورتک می گــذارم، صورتکی که
می خنـدد و پشتـش قایم می شــوم
اشکهایم می آیند و من مدام با صورتک مجازی ام می خندم
ساعت ۳ شب بود که
صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد ؛
پشت خط مادرش بود !
پسر با عصبانیت گفت :
چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟!
...
مادر گفت :
بیست و پنج سال قبل در همین موقع شب ،
تو مرا از خواب بیدار کردی !
فقط خواستم بگویم ،
تولدت مبارک . . . !